بریدههایی از کتاب مرگ و پنگوئن
۴٫۲
(۱۹)
طولِ عمر نسبتِ مستقیم داشت با آرامش. آرامش منشأ اعتماد به نفس بود و اعتماد به نفس بود که به آدم قدرت میداد تا زندگیاش را از غصهها و تنشها و تغییرهای غیرضروری پاک کند. اعتماد به نفس به آدم قدرت میداد تصمیم بگیرد که زندگیاش را طولانی کند. اعتماد به نفس دروازههای آینده را باز میکرد.
Rose water
جهانش فاقد هرگونه دلبستگی صادقانه بود، هرگونه حسی از وحدت، زن؛ برای همین هر لحظه ممکن بود فرو بریزد.
سپیده اسکندری
ما همهمان مستحق ماهی بهتری هستیم، اما آنچه را داریم، میخوریم...
سپیده اسکندری
زیر این آسمان، هر چیز هزینهای دارد.
FMG
زیر این آسمان، هر چیز هزینهای دارد. ماهی هر چقدر پرتیغتر، مزهاش بهتر.
سپیده اسکندری
بسی اوقات، زندگی از کشتن ضرورتی میسازد و آوخ که مرگِ فردی نزدیک ادامۀ زندگی را ضروری میکند، گو که هیچ اتفاقی رخ نداده است... همۀ چیزهای این جهان با خون به هم پیوند میخورند. زندگی همگان کلیتی واحد است و از همین رو، مرگِ جزء کوچکی از این کل همچنان زندگی را در پس خود باقی میگذارد؛ مگر نه آن است که شمار اجزای زنده همواره از شمار رفتگان بیشتر است؟...
سپیده اسکندری
و فکر کرد چقدر راحتتر است آدم در مورد سرنوشتِ یکی دیگر تصمیم بگیرد تا در مورد سرنوشت خودش.
FMG
عجب شوکهایی، چه کشفیاتِ ناخوشایند و سوءظنهای به دنبالش، چه لحظاتی که بهتر است معمولی به حساب بیایند و روانۀ فراموشخانه شوند تا اینکه آدم با تیغِ تحلیل سوراخسوراخشان کند!
FMG
سرگئی دوستانه گفت: «هیچکی مزاحمت نمیشود.»
قدری سکوت و بعد ویکتور گفت: «زندگی مزاحممه.»
FMG
در این جهان فانی، هر آنچه بهرهای از حیات دارد، صدایی نیز از آن خویش دارد. صدا نشانۀ زندگی است.
FMG
خدا را شکر، حداقل هنوز یکی هست که از دیدنم خوشحال میشود.
FMG
زندگی عالی بود و خبری از هیچ مشکلی نبود، مگر عذاب وجدانهایی که ناشی از نقشش در این کار کثیف بود، اگرچه این فکر و خیالها دیگر کمتر به سراغش میآمدند. تازه، در این جهانِ کثیف، کارِ کثیف یعنی چه؟
سپیده اسکندری
این تاریخها هستند که به گذشته اعتبار میدهند. زندگی هر کسی هم حاصل جمعِ همین تاریخهاست، تاریخهایی که به زندگی آهنگ و حس و معنایی از درجهبندی میدهند، مثل اینکه میتوان از بلندای یک تاریخ، برگشت و پایین را نگاه کرد؛ و آدم چه چیزی میبیند: گذشتهای واضح و قابلِ درک که به میدانهایی از وقایع و ردِ مسیرهای طیشده تقسیم شدهاند.
سپیده اسکندری
زندگیای سخت بِه از مرگی سهل.
سپیده اسکندری
«از قدیم گفتهاند آدم عاقل کم سؤال میکند. فکر میکند اما برای خودش نگهش میدارد:
سپیده اسکندری
«خودت که اهل بخیه هستی، چاقوی دوست بدتر میبرد. خیلی بدتر.
سپیده اسکندری
پیرمرد وقتی دوباره سرپا شد، ویکتور باز هم متوجه شد که پا لخت است.
پرسید: «سرما نمیخورید؟»
پیدپالی خیالش را راحت کرد: «نه. من یوگا میکنم. من یک کتاب دارم که توش پر عکس است؛ همۀ یوگاکارها و جوکیهای هندی پا لخت این طرف آن طرف میروند.»
ویکتور همانطور که داشت میرفت، گفت: «دلیلش ساده است، چون توی هند خبری از زمستان نیست، تازه کفش هم برایشان خیلی گران است.
سپیده اسکندری
دیگر خبری از پاکان و بیگناهان نیست، یا اگر هست، مرگشان توجهی برنمیانگیزد و حتی به آگهی تسلیتی هم نمیارزد. این فکر مجابکننده مینمود. آنهایی که شایستۀ سوگنامه بودند، چیزی را به ثمر رسانده بودند، برای آرمانهاشان جنگیده بودند، و آن هنگام که در جنگ به بنبست میخوردند، آسان نبود که همچنان به تمامی درستکار و شریف باقی بمانند. به هر حال، نبردهای امروزه تنها برای کسبِ مادیات بود و بس. آرمانگرایانِ دیوانه، دایناسورهای منقرضشده بودند و عملگرایانِ دیوانه بر آنها غلبه کرده بودند.
سپیده اسکندری
«زندگی عجب چیز مسخرهای است! یک عمر جان بکن تا به خوشی برسی و آخرش مثل زیردریایی فرو میروی آن پایینِ پایین...»
سپیده اسکندری
در این جهان فانی، هر آنچه بهرهای از حیات دارد، صدایی نیز از آن خویش دارد. صدا نشانۀ زندگی است. صدا ممکن است قدرتی بیابد، فرو بشکند، گم شود یا در زمزمهای بنشیند که بهسختی شنیده شود. در همسرایی جمعی زندگی ما مردم، صداهای فردی بهسادگی تشخیصپذیر نیستند، اما آن هنگام که ناگاه صدایی از این جمع به سکوت درغلتد، این وقوفِ دردناک را با خود میآورد که صدا نمیماند، که هر زندگی مرزی دارد. صدایی که به شنیدنش عادت کردهایم، دیگر صدایی نیست که بسیاری بدان عشق ورزیدهاند... بهناگاه، پیش از آنکه فکرش را بکنیم، این صدا گم شده است؛ تا بدان حد که جهان ساکتتر شده است، اگرچه نه آنقدر که دلبستگانِ سکونش میپسندند.
سپیده اسکندری
حجم
۲۴۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۰۶ صفحه
حجم
۲۴۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۰۶ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان