بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب این مادر آن پسر | طاقچه
کتاب این مادر آن پسر اثر گروه نویسندگان

بریده‌هایی از کتاب این مادر آن پسر

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۸ رأی
۴٫۵
(۸)
یک شب در عالم رؤیا دیدم به نماز جمعه رفته‌ام. در مقابل درب دانشگاه تهران یک مسجد بزرگ وجود داشت. با تعجب وارد شدم. جمعیت زیادی آمده بودند و می‌گفتند قرار است به پیکر یک شهید نماز بخوانیم. چند دقیقه بعد جمعیت داخل مسجد از جا بلند شدند و گفتند امام زمان (عج) وارد شدند! بعد اعلام شد که امام عصر (عج) به پیکر شهید احمدعلی نیری نماز خواهند خواند. با تعجب گفتم: «مگه احمد آقا شهید شده؟!» نماز عجیبی بود. به همراه امام (عج) نماز را خواندیم. یک‌دفعه از خواب پریدم
حسن مختاری
همین که داخل مینی‌بوس نشستم خوابم برد. یک‌باره احساس کردم که یک آقای بسیار نورانی وارد مینی‌بوس شد! تعجب کردم. کسی را در اطرافم نمی‌دیدم. این آقای نورانی جلو آمد. من سلام کردم و ایشان جواب داد. منتظر بودم خودشان را معرفی کنند. ایشان جلوتر آمدند و فرمودند: «شما به خاطر ما آمدید، من هم آمده‌ام شما را تا مقداری از مسیر بدرقه کنم.» تشکر کردم. بعد آن آقای نورانی خداحافظی کردند و رفتند. یک‌باره از خواب پریدم و دیدم مینی‌بوس از پیچ جمکران گذشت و وارد جاده‌ی تهران شد.
حسن مختاری
آبجی، نکنه که یک وقت صدای تو بلند بشه و همسایه‌ها صدایت را بشنوند. به من نصیحت می‌کرد و می‌گفت: برای اینکه دین و ایمان شما حفظ شود، در همه‌ی زندگی تا می‌توانی با نامحرم کمتر صحبت کن.
برای او
به فرموده‌ی امام راحل «خودبینی، ریشه‌ی فساد»
برای او
حدیثی از حضرت زهرا (س) را دیدم که فرموده بودند: نزدیک‌ترین حالت یک زن به خداوند این است که نامحرم او را نبیند و او هم (جز در موارد ضرورت) هیچ نامحرمی را نبیند.»
برای او
در عمل به دستورات دینی استقامت داشت. با حرف این و آن راهش را عوض نمی‌کرد.
برای او
بعد پرسیدم: «جمال چه خبر؟ الان کجایی؟» او هم جواب داد: «ما رو آوردند نزدیک‌ترین نقطه به جمکران، بالای کوه خضر قم.» جمال این را گفت و من از خواب پریدم. خیلی تعجب کردم. یادم افتاد چند روز قبل، مراسم تشییع شهدا و تدفین چهارده شهید گمنام در بالای کوه خضر برگزار شد.
حسن مختاری
یادت هست احمد نیری همه‌ی ما رو جمع کرد و آورد توی ختم جمال و گفت که امام زمان (عج) تو مجلس ختم جمال حضور داشتند؟
حسن مختاری
بسیار مهربان و دلسوز که اصول اصلی زندگی را قاطعانه به ما آموخت و تا آخر پافشاری نمود. به من می‌گفت: از کوچه‌ای که کسی به من بدهکار است رد نمی‌شوم. او پیوسته می‌گفت «هر که از پول بگذرد خندان بُود.»
کتابدوست
«آقا جمال، فرد صالحی بود. این شهید دیشب به من در عالم رؤیا گفت: که من را در کنار امام حسین (ع) ساکن کردند.»
برای او

حجم

۱٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۱٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۱۲,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد