تا جایی که میتوانی کمتر بنشین؛ به هیچ ایدهای که مولودِ هوای آزاد و تحرک بیقیدوبند نباشد و در آن عضلات نیز محظوظ نشوند اعتماد نکن. تعصبات بشر همگی ریشه در امعاواحشا دارند. یکجانشستن (قبلا هم گفتهام) یگانه گناه واقعی به درگاه روحالقدس است.
ــ فریدریش نیچه، اینک انسان
چڪاوڪ
قریب به اتفاق کتابها بوی نای اتاقهای مطالعه یا میزهای تحریر را میدهند. اتاقهای بینور، با تهویهٔ نامناسب. در میان قفسهها هوا خوب نمیچرخد و از بوی کپک و تجزیهٔ آهستهٔ کاغذ و تغییرات شیمیایی تدریجی مرکب پُر میشود. در این مکانها هوا از بوی بد آکنده است. اما کتابهای دیگر هوایی تازهتر تنفس میکنند؛ هوای فرحبخش بیرون، باد کوههای بلند، حتی سوز سرد صخرههای مرتفعی که مثل شلاق تن آدمی را مینوازد؛ یا در بامداد، هوای سرد و معطر مسیرهای جنوبی که از میان درختان کاج میگذرند. این کتابها نفس میکشند. این کتابها تا خرخره از فضل و دانش بیهوده و مُرده پر نشدهاند، اشباع نشدهاند.
چڪاوڪ
خیلی از افراد کتابهایشان را صرفاً برمبنای خواندن کتابهای دیگر نوشتهاند، برای همین است که اکثر کتابها بوی خفه و گرفتهٔ کتابخانهها را میدهند.
چڪاوڪ
ما به آن دسته از افراد تعلق نداریم که فقط وقتی در محاصرهٔ کتابها هستند، وقتی کتابها شوقی در آنها برمیانگیزند، فکری به ذهنشان خطور میکند. ما عادت داریم در هوای آزاد بیندیشیم ــ در حین راهرفتن، پریدن، بالارفتن، رقصیدن، ترجیحاً در کوههای تکافتاده یا در ساحل دریا، آنجا که حتی ردپاها نیز آدمی را به فکر میاندازند. نخستین پرسش ما درخصوص ارزش یک کتاب یا یک انسان یا یک قطعهٔ موسیقی این است: آیا میتواند راه برود؟ حتی بیشتر، آیا میتواند برقصد؟
چڪاوڪ