بریدههایی از کتاب فلسفه پیاده روی
۳٫۴
(۵)
تا جایی که میتوانی کمتر بنشین؛ به هیچ ایدهای که مولودِ هوای آزاد و تحرک بیقیدوبند نباشد و در آن عضلات نیز محظوظ نشوند اعتماد نکن. تعصبات بشر همگی ریشه در امعاواحشا دارند. یکجانشستن (قبلا هم گفتهام) یگانه گناه واقعی به درگاه روحالقدس است.
ــ فریدریش نیچه، اینک انسان
چڪاوڪ
وقتی تنها کاری که باید بکنی گذشتن از سلسلهٔ پایانناپذیر پیچهای جادههاست، صد نقشه در سر میپروری، هزار قصه به هم میبافی. بدن آهسته پیش میرود، با گامهای شمرده، و همین آرامش خاطر به ذهن یک روز استراحت میدهد. عمل خودکارِ بدن ذهن را از بار وظیفه خلاص میکند، بدینسان ذهن میتواند خیالاتش را دنبال کند و خود را به درون هزارتویی از قصهها بیندازد. در همان حال، جنبوجوش آرام و فارغالبالِ پاهای شاد روایت را پیش میبرد و شاخوبرگش میدهد: مشکلات سربرمیآورند، راهحلها پیدا میشوند، کمینهای تازه از راه میرسند. همچنان که مسیری فراخ، یگانه و خوبعلامتگذاریشده را دنبال میکنید، هزاران دوراهی به ذهنتان هجوم میآورد. قلب جانب یکی را میگیرد و دیگری را رد میکند، سپس سومی را برمیگزیند. قلب پرسهزنان دور میشود، سپس دوباره بازمیگردد.
چڪاوڪ
در سکوت پیادهروی، زمانی که عاقبت خود را از بند استفاده از کلمات خلاص میکنید، چون کاری جز پیادهروی ندارید (و در این موقع باید از همهٔ آن راهنماهای سفر حذر کرد که بهوسیلهٔ نامها و توضیحات ــ پستی وبلندیهای زمین، انواع صخرهها، سطوح شیبدار، نام گیاهان و فوایدشان ــ پیادهروی را از نو رمزنگاری میکنند، شرح و بسط میدهند، به آن شکل میدهند، آن را علامتگذاری میکنند، راهنماهایی که میخواهند به آدم بگویند هرچیزی که به چشم میآید اسمی دارد و برای هرچیزی که میتوان حس کرد دستورزبانی هست)، باری، در چنین سکوتی، سکوت پیادهروی، بهتر میتوانید بشنوید، چون سرانجام چیزی را میشنوید که هیچ تمایلی ندارد به اینکه از نو ترجمه شود، از نو رمزنگاری شود، به قالبی نو درآید.
«انسان پیش از سخنگفتن باید ببیند.»
چڪاوڪ
قریب به اتفاق کتابها بوی نای اتاقهای مطالعه یا میزهای تحریر را میدهند. اتاقهای بینور، با تهویهٔ نامناسب. در میان قفسهها هوا خوب نمیچرخد و از بوی کپک و تجزیهٔ آهستهٔ کاغذ و تغییرات شیمیایی تدریجی مرکب پُر میشود. در این مکانها هوا از بوی بد آکنده است. اما کتابهای دیگر هوایی تازهتر تنفس میکنند؛ هوای فرحبخش بیرون، باد کوههای بلند، حتی سوز سرد صخرههای مرتفعی که مثل شلاق تن آدمی را مینوازد؛ یا در بامداد، هوای سرد و معطر مسیرهای جنوبی که از میان درختان کاج میگذرند. این کتابها نفس میکشند. این کتابها تا خرخره از فضل و دانش بیهوده و مُرده پر نشدهاند، اشباع نشدهاند.
چڪاوڪ
خیلی از افراد کتابهایشان را صرفاً برمبنای خواندن کتابهای دیگر نوشتهاند، برای همین است که اکثر کتابها بوی خفه و گرفتهٔ کتابخانهها را میدهند.
چڪاوڪ
ما به آن دسته از افراد تعلق نداریم که فقط وقتی در محاصرهٔ کتابها هستند، وقتی کتابها شوقی در آنها برمیانگیزند، فکری به ذهنشان خطور میکند. ما عادت داریم در هوای آزاد بیندیشیم ــ در حین راهرفتن، پریدن، بالارفتن، رقصیدن، ترجیحاً در کوههای تکافتاده یا در ساحل دریا، آنجا که حتی ردپاها نیز آدمی را به فکر میاندازند. نخستین پرسش ما درخصوص ارزش یک کتاب یا یک انسان یا یک قطعهٔ موسیقی این است: آیا میتواند راه برود؟ حتی بیشتر، آیا میتواند برقصد؟
چڪاوڪ
آنچه در پیادهروی «سکوت» نامیده میشود، در درجهٔ اول، محوشدن وراجیهاست، محوشدن آن همهمهٔ پیوستهای که روی همهچیز را میپوشاند و همهچیز را در مه فرومیبرد، همهمهای که مانند علف هرز مرغزارهای وسیع آگاهی ما را به اشغال خود درمیآورد. وراجی گوش را کر میکند: همهچیز را به مهمل تبدیل میکند، نشئهتان میکند، کاری میکند که گیج ومنگ شوید. هرجا که سر بچرخانید هست، سرریز میکند، همهجا را میگیرد، همهٔ جهات را.
چڪاوڪ
حجم
۲۱۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۱۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۸۰,۰۰۰
۵۶,۰۰۰۳۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد