بریدههایی از کتاب مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است
۴٫۲
(۱۹۱)
اگر آدمها را دوست نداشته باشی، نمیتوانند اذیتت کنند
(:Ne´gar:)
«اگر نتونی از شر خاطرههای بد خلاص بشی، مجبوری اونها را با چیزهای شیرینیتر بپوشونی.»
«منظورت چیزهای شیرینتره.»
«آره، میدونم.»
(:Ne´gar:)
حالا مامانبزرگ بیشتر وقتش را در خانه به کلافه کردن بریتماری و مامان میگذراند. بریتماری همسایۀ مامانبزرگ است، مامان هم مادرِ السا است. پس بریتماری همسایۀ مادر السا هم هست، چون مادر السا در خانۀ کناری خانۀ مامانبزرگ السا زندگی میکند
(:Ne´gar:)
بزرگترین نیروی مرگ این نیست که میتواند آدمها را بمیراند، بزرگترین نیرویش این است که میتواند کاری کند زندهها آرزوی مرگ کنند.
shima mousavi
تو به سرنوشت اعتقاد داری؟
shima mousavi
«بریتماری همیشه اینطوری نبود. اون فقط... تنهاست.»
«اون کنت رو داره.»
مامان آنقدر آرام پلک میزند که چشمهایش بسته میماند.
«عزیز دلم، تنها موندن شکلهای زیادی داره.»
السا باز برمیگردد سراغ ور رفتن با درزگیر پلاستیکی روی در.
«به هر حال، اون یه کودنه.»
مامان موافقت میکند.
«آدمها وقتی مدت زیادی تنها بمونن کودن میشن.»
shima mousavi
«آدمبزرگ بودن گاهی وقتها خیلی سخته، السا.»
پارسا سلیمی
آدم باید به یه چیزی اهمیت بده، السا. مامانبزرگت اسمش رو میذاشت "نق زدن"، اما اگر چیزی نداشته باشی که بهش اهمیت بدی، اونوقت دیگه زنده نیستی. فقط وجود داری...
پارسا سلیمی
مامانبزرگ میگفت نکتۀ اصلی زندگی این است که هیچکس صددرصد نکبت نیست و در عین حال همه نکبت هستند
پارسا سلیمی
دلیل آوردن برای مرگ کار سختی است. و از دست دادن کسی که دوستش داری از آن هم سختتر.
پارسا سلیمی
بزرگترین توانایی مرگ میراندنِ آدمها نیست، بزرگترین تواناییاش این است که میتواند کاری کند بازماندهها آرزو کنند زندگیشان متوقف شود
پارسا سلیمی
خانه تاریک و ساکت بود، درست همانطور که خانۀ مامانبزرگ بدون مامانبزرگ میتواند تاریک و ساکت باشد.
Rasta (:
مامانبزرگ میگوید السا نباید به حرف این احمقها توجه کند، چون آدمهای بزرگ همیشه با بقیه فرق دارند: ابرقهرمانها را ببین. اگر نیروهای مافوق طبیعی چیزهای عادی و روزمرهای بودند، همۀ مردم به آنها دسترسی داشتند.
•°•(TF)•°•
«گمونم عوض کردن خاطرهها یه نیروی فراطبیعی باشه.»
مامانبزرگ شانه بالا میاندازد.
«اگر نتونی از شر خاطرههای بد خلاص بشی، مجبوری اونها را با چیزهای شیرینیتر بپوشونی.»
baaraan
مثل وقتی که یک شخصیت مشهور را توی کافه میبینی و ناخودآگاه داد میزنی: «هی، سلام!» قبل از آنکه بفهمی، مغزت فرصت داشته به تو بگوید: «هی، احتمالاً اون شخص رو میشناسی، بهش سلام کن!» و پشتبندش: «نه، صبر کن، نمیشناسیش، تو تلویزیون دیدیش!» چون مغزت دوست دارد کاری کند تو مثل احمقها به نظر بیایی.
rezvan_mehrani
ترسها مثل سیگارند: ترک کردنش سخت نیست، شروع نکردنش سخت است.
rezvan_mehrani
بزرگترین توانایی مرگ میراندنِ آدمها نیست، بزرگترین تواناییاش این است که میتواند کاری کند بازماندهها آرزو کنند زندگیشان متوقف شود،
rezvan_mehrani
عجیب است که یک بوی خاص با چنین سرعتی میتواند حال آدم را تغییر دهد، بسته به اینکه بخواهد ذهن آدم را به کدام سمتوسو بکشد. عجیب است که عشق و ترس چقدر به هم نزدیکاند.
rezvan_mehrani
این روزها هر چیزی که السا به مامان میگوید آخرش به جروبحث ختم میشود. و السا از این قضیه بیزار است. از اینکه آدم نمیتواند بدون جروبحث از چیزها سر دربیاورد بیزار است.
و از اینکه آدم بدون مامانبزرگ اینهمه تنها است بیزار است.
rezvan_mehrani
«اگر نتونی از شر خاطرههای بد خلاص بشی، مجبوری اونها را با چیزهای شیرینیتر بپوشونی.»
farahani
حجم
۴۷۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
حجم
۴۷۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان