ما راجعبه خودمان، خیلی بیشتر از آنچه جرئت اعترافش را داشته باشیم، میدانیم، اعترافی که جز در لحظات باشکوه ظهور حقیقت، در عشق و در نفرت، در تولد و مرگ به زبان نمیآید. بهجز این لحظات نادر، زندگی ما انگار سفری طولانی است برای دورشدن از حقایقی که آنها را بهخوبی میشناسیم، برای دورشدن از گذشته و آینده، از آنچه بودیم و بودنی که قرار است دوباره به آن برگردیم. در این سفر، فکرِ منطقی راهنمای ماست.
•R•
آنکه حال، گذشته و آینده را میبیند
همو که گوشهایش به آن نجوا آشناست،
به آن کلام مقدّس
که میان درختان کهنسال میخرامد.
•R•
همان چشمهای فوقالعاده، چشمهایی که احساس میکردی اگر در آنها فروروی، شاید هرگز راهِ بیرونآمدن را نیابی،
•R•
روزگاری قلوهسنگ کف رودخانه بوده، قلوهسنگی که زمانی تختهسنگ صیقلیای بوده که زمانی صخرهٔ ایوانمانندی بوده که زمانی کوهی بوده که دوباره برپا خواهد شد.
•R•
درست است که اتفاقات زندگی چندان بهنفع من نبودهاند؛ اما همهٔ اینها در دفتر سرنوشت نوشته شده؛
•R•
این حداقل جسارتی است که از ما انتظار میرود: اینکه جرئت رویارویی با غریبترین، شگفتانگیزترین و وصفناشدنیترینها را داشته باشیم. راستی که بزدلیِ آدمی در این رهگذر، آسیبهای بیپایانی به زیستن او وارد کرده است. تمامی تجربههایی که «بینش» نامیده شده، تمام این «عوالم روحانیِ» کذایی، مرگ، تمام مفاهیمی که بینهایت به ما نزدیکاند، همهوهمه با ازسربازکردنهای هر روز ما چنان از زندگی تهی شدهاند که درایتی که میتوانستیم بهکمک آنها به دست آوریم، یکسره تحلیل رفته و پژمرده شده است. تازه، از سخنگفتن دربارهٔ خدا میگذریم.
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
«نسلی میرود و نسلی دیگر میآید؛ اما زمین تا ابد پایدار میماند.»
•R•