بریدههایی از کتاب همسایه پیامبر (ص): زندگینامه و خاطرات شهید داوود دانایی
۵٫۰
(۲۳)
یکی از عادتهای داوود موقع رانندگی این بود که تا آنجا که میتوانست و امکان داشت، از خیابانهای فرعی رد میشد. بعضی موقعها اینطوری مسیرمان هم طولانی میشد! یک بار از او علت این کار را پرسیدم. گفت: خیابانهای اصلی شهر، شلوغه و پُرِ زن و دختر. حجابهاشون هم ناقصه. نمیخوام چشمم به اونها بیفته؛ حتی برای یک نگاه!
قاصدک
یک روز تک و تنها در جایی ایستاده بودم. یک نفر به سمت من آمد و تو چشمانم زل زد! گفت: آقای فلانی!؟ گفتم: بله. بفرمایید. گفت: تلفن با شما کار دارد. گفتم: با من؟ کی؟ گفت: آیتالله بهجت. انگار یکهو برق مرا گرفت. با خودم گفتم: آیتالله بهجت با من چه کار دارد آن هم پشت تلفن؟!
سریع رفتم و گوشی را برداشتم. هول برم داشته بود. سلام کردم. گفتم: بفرمایید حضرت آقا، در خدمتم. ایشان با همان لحن آرام و همیشگی خودشان فرمودند: «تماس گرفتم تا سراغی از کتاب شهید دانایی که دنبالش بودید بگیرم. خواستم به شما بگویم آن را محکم پیگیری کنید، محکم!»
یکدفعه تلفن شروع کرد به بوق بوق کردن! هنوز از شگفتی این تماس بیرون نیامده بودم که یکباره با خودم گفتم: تماس تلفنی با آیت الله بهجت، آن هم در سال ۹۲؟! مگر ایشان سال ۸۸ رحلت... .
یکدفعه از خواب پریدم.
منمشتعلعشقعلیمچکنم
در این فکر بودم که پایش را یک جور پانسمان کنیم و جلوی خونریزیاش را بگیریم. یکآن به چهرهی داوود نگاه کردم دیدم نشانهای از هول و اضطراب انگار تو وجودش نیست!
دیدم نگاهش را به آسمان دوخته و زیر لب دارد چیزی را زمزمه میکند. دقت که کردم دیدم با آن حال پشت سر هم میگوید: استغفرالله ربّی و اتوب الیه.
گفتم: داری چی کار میکنی داوود؟ داری چی میگی؟
گفت: دارم توبه میکنم از گناهانم. دارم توبه میکنم از معصیتهایی که انجام دادهام.
قاصدک
ببخشید خانم، بیزحمت از این به بعد یا حجاب و حرکات و رفتارتون رو درست کنین، یا لطف کنین از این کوچه رد نشین. ما نمیخواهیم بچههای این کوچه و محل، پاشون به گناه باز بشه.
دختره چیزی نگفت. سرش را انداخت پایین و رفت.
فردا دوباره پیدایش شد. اما با سر و وضعی دیگر. خودش را پوشانده بود. حجابش را هم رعایت کرده بود. ادا و اطوار سبُکی هم از خودش نشان نمیداد!
قاصدک
برایم گریه نکنید. چون شهید عزادار نمیخواهد. پیرو میخواهد.
hosseini
عملش دیگران را به کار خیر ترغیب میکرد.
حنّان
همانجا طرف توبه کرد و قمار را برای همیشه کنار گذاشت. به داوود قول داد از این به بعد درآمدش فقط از راه حلال باشد و بس. بلند شد و رفت و واقعاً هم دیگر دنبال قمار و لقمهی حرام نرفت. داوود آمد طرفم. لبخند میزد. رو کرد بهم و گفت: نگفتم اینها قابل اصلاحاند.
کاربر ۶۰۱۴۳۹۱
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد