بریدههایی از کتاب باروت خیس
۴٫۴
(۵۱)
مأمور موساد، نفوذی ایران از آب درآمده بود!
M.Kh
عوام موجهای روی سطحش را میدیدند و خواص، کوسههای زیرِ آبش را.
مسیر فریادها در تظاهرات، از مطالبهٔ اقتصادی به شعار علیه ایران و حزباللّه لبنان رسیده بود. لیدرها کارشان را خوب میدانستند و معترضان را در جهتی خاص هدایت میکردند. حالا شعارها از خرجشدن پول و ثروت لبنان بهوسیلهٔ حزباللّه در ایران میگفت. پوزخند بر لبانم نشست. قطار داشت درست روی ریلش حرکت میکرد. این شعار دقیقاً بهطور برعکس در ایران فریاد زده میشد.
M.Kh
اینجا هیچکس شبیه حرفهایش نیست،
اما تو تفسیر دقیق چشمهایت بودی.
مسافر ۱:۲۰
M.Kh
«کوری که قرار است عصاکشِ کوری دگر شود.»
کاربر ۸۰۳۷۴۵۴
آنهایی که من دیدم، سالهاست با تارهای عنکبوتیتان ساز میزنند.
کاربر ۸۰۳۷۴۵۴
حربهٔ خودکمبینی در مردمان این بلادها خوب و زودهنگام پاسخ میدهد.
کاربر ۸۰۳۷۴۵۴
مهرههای آموزشدیدهٔ اسرائیلی ریختهن تو صف معترضین و دنبال کشتهسازی هستن، میخوان آب رو گلآلود کنن. آب هم که گلآلود بشه، دیدِ ماهیها کور میشه.»
درست میگفت. کشتهسازی سناریویی کهنه بود که همیشه در شلوغیهای خاورمیانه جواب میداد.
🌼
دیگر حالم بد نبود و روحم درد نمیکرد، انگار که پروازِ دارای نقصِ فنیام به زمین نشسته باشد.
جـ🌱ـوانه
مصطفی علاقهٔ زیادی به مادرت داشت. همیشه میگفت همسر نظامیجماعت خیلی مظلومه. میگفت قبل از ازدواج فقط دختر نازپروردهٔ باباشونن، اما وقتی به ماها بله میگن، یعنی علاوهبر همسر، باید مادر باشن، پدر باشن، برای خونه مرد باشن و وقتی دربوداغون از جنگ برمیگردیم، تازه میشن پرستار زخمهامون.
جـ🌱ـوانه
هیام با آرامشی شبیه چشمان مصطفی، به تماشایم نشست
جـ🌱ـوانه
من اریحای هفتخط بودم، نه فادیهٔ لطیفالاحوال.
جـ🌱ـوانه
عزرائیل هم که باشی، دوستداشتن ضعیفت میکند. و اریحا ضعیف شده بود.
جـ🌱ـوانه
این مرد را دشمنانش بهتر از دوستانش میشناختند.
"مُسٰافِرِمٰاھ؛
ساعت یک و بیست دقیقهای که انگار زمان برای همیشه در آن مُرد.
nastooh
«حسرتش به دلم موند! آخرم نشد بهت بگم دوستت دارم!»
کاربر ۸۰۳۷۴۵۴
«بد شد که. حداقل میذاشتی شمعش رو فوت کنه!:)»
کاربر ۸۰۳۷۴۵۴
هیام یک آرزو داشت، آنهم اینکه فرمانده، چون دیگر فرزندان شهدا، او را هم فقط یک بار صدا بزند «عمو جان»! نگاه تارم روی تصویر سردار بر صفحهٔ گوشی ماند. این مرد شبیه هیچکس نبود. آه از چشمانش! اصلاً قسم به خستگی چشمانش که اللّٰهُمَّ اِنّا لٰا نَعْلَمُ مِنْهُم الّا خَیْرا.
M.Kh
«حملهٔ هوایی آمریکا به فرودگاه بینالمللی بغداد، با نام عملیاتی آذرخش کبود، با دستور مستقیم دونالد ترامپ برای کشتن قاسم سلیمانی، با موفقیت انجام شد.» قلبم زیادی تند میکوبید. آن دیوانهٔ کلهزرد با دستان خود، قبرش را کَند. اولین عکس روی صفحه آمد، دستی بریده با انگشتری بهخاکوخوننشسته. قلبم سوخت. خودش بود، همان دست که یادگار جنگ بر جانِ پنجههایش داشت، همان که شانه شد بر موهای دانیال در لحظهٔ ملاقات با حضرت عزرائیل، همان که خم شد تا خم بر ابروی مرزهای ایران نیفتد.
اریحا آه کشید. این مرد را دشمنانش بهتر از دوستانش میشناختند.
M.Kh
آخر اریحای یهودیِ اسرائیلی را چه به دختر شهید مصطفی بودن!
M.Kh
صدایم گلاویز با تهخنده بود: «حالا بابام از دونهدرشتهاس یا پادو و دربون؟» با لحنی لبالب از جدیت گفت: «نمیدونم. از اسم و رسم پدر و مادرت و اینکه زندهاَن یا مرده، چیزی نمیدونم، اما قطعاً فاران از پادو و دربون غنیمت جنگی نمیگیره.» ساکت ماندم. ادامه داد: «متولد ۱۹۹۲. احتمالاً شهر بیروت.»
M.Kh
حجم
۳۰۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۹۲ صفحه
حجم
۳۰۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۹۲ صفحه
قیمت:
۷۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰۷۰%
تومان