درون هر کس قبرستانی است برای آنها که دیگر نمیخواهد به یادشان باشد. اما قبرستانهای بیرون از روحمان پر است از آنهایی که دلمان میخواهد همیشه جلوی چشمانمان باشند.
رقصنده با ترس
توی هر دورهای یه اتفاقاتی میافته که توی کتابهای تاریخی مینویسن. یه اتفاقاتی هم میافته که فیالواقع، آدمها هر کدوم بسته به اینکه اون موقع کجا بودهن، وضعشون چطور بوده و اوضاع رو چه جوری میدیدهن، با گوشت و پوست حسش کردهن و برای نسل بعد تعریف میکنن. با همهٔ اینها، هر دوره یه روح و بویی داره که نه میشه دربارهٔ اون بو نوشت و نه میشه در مورد اون روح حرف زد. از همه عجیبتر اینکه خود آدم هم وقتی خودش اون دوران رو مرور میکنه فیالواقع از منطق و حسوحالی که توی اون دوران کاملاً درکش میکرده سر درنمیآره.
Hossein Ghadjari
پدرم فکر میکرد خوشبختی چیزی نیست که از بیرون بیاید. خوشبختی هر کس با مقیاس خودش سنجیده میشود و همان حس رضایتی است که آدم در درون خود به آن میرسد.
zsh88
آدم، هیچوقت از حالوهوای بد و تودهٔ پرفشار تنهایی خلاص نمیشود، فقط گاهی دلش میخواهد از زمان و مکان، بهتر است بگویم خودش، فرار کند، اگرچه نمیتواند.
رقصنده با ترس
قصه چیست از مشکلی آشفتن است
و آنچه نتوان گفت هرگز، گفتن است
عطار نیشابوری، مصیبتنامه
کاربر ۸۸۳۹۳۳۲
یادم افتاد، زمانی کسی گفته بود، روزی که هیچکداممان یادمان نمیآید؛ آخرین روز کودکیمان بوده است.
Mohammad Javad Mohammadi