بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بخش دی | صفحه ۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب بخش دی

بریده‌هایی از کتاب بخش دی

انتشارات:نشر نون
امتیاز:
۴.۳از ۷۵۷ رأی
۴٫۳
(۷۵۷)
خوش‌بینی و احمق بودن با هم فرق داره.
غزلِ فرار کرده از دفترِ حافظ
چطور یک نفر به جایی می‌رسد که مغزش دیگر مثل یک مغز عادی کار نمی‌کند؟ که واقعیت زندگی‌اش کاملاً با واقعیتی که بقیهٔ آدم‌های دنیا در آن زندگی می‌کنند متفاوت می‌شود؟ و چه‌چیزی باعث می‌شود این اتفاق برای کس دیگری نیفتد؟
Mohammad Developer
به هر حال، تنها راه اینکه بفهمی سلامت عقلی داری این است که یک فرد کاملاً دیوانه را ببینی.
Mohammad Developer
همیشه برای کتاب خواندن وقت می‌گذاشتم. هر بار که کتابی را برمی‌داشتم، برایم مثل فرار بود. برای یکی دو ساعت، به‌جای دنیای کسل‌کنندهٔ خودم، بخشی از دنیای کتاب می‌شدم.
sety seyfi
«فکر کردی اگه از کتاب خوندن خوشم نمی‌اومد، شیشه‌های عینکم این‌قدر ضخیم می‌شدن؟»
مجتبی سعیدکریمی
«بدون تو از پسش برنمی‌اومدم.» نگاه متینی به من می‌اندازد و دستم را فشار می‌دهد. «جدی می‌گم. نمی‌دونم بدون تو باید چی‌کار می‌کردم.» «پس شاید نباید بدون من باشی.» «امیدوارم هیچ وقت نباشم.»
baharejhd
«بدون تو از پسش برنمی‌اومدم.» نگاه متینی به من می‌اندازد و دستم را فشار می‌دهد. «جدی می‌گم. نمی‌دونم بدون تو باید چی‌کار می‌کردم.» «پس شاید نباید بدون من باشی.» «امیدوارم هیچ وقت نباشم.»
baharejhd
و حالا او مرده است. دیگر هیچ وقت جراح ارتوپد نمی‌شود. هیچ وقت هیچ چیزی نمی‌شود. چطور ممکن است؟ فقط بیست‌وچهار سالش بود.
baharejhd
و حالا او مرده است. دیگر هیچ وقت جراح ارتوپد نمی‌شود. هیچ وقت هیچ چیزی نمی‌شود. چطور ممکن است؟ فقط بیست‌وچهار سالش بود.
baharejhd
برای همین باید حلقه رو داشته باشم. حلقه توی اون چیزه. همون چیزه که روی میزه. همون میزه که داره می‌ریزه. اگه اون چیز رو داشته باشم، حلقه رو هم دارم. برای همین لازمش دارم.»
کاربر 2531642
ولی نمی‌توانم افرادی را درمان کنم که اختلالات روانی دارند. این کاری است که هیچ وقت انجامش نخواهم داد.
paria1370
«جدی می‌گم. نمی‌دونم بدون تو باید چی‌کار می‌کردم.» «پس شاید نباید بدون من باشی.» «امیدوارم هیچ وقت نباشم.»
paria
تو باید جای من اینجا زندانی باشی، ایمی
paria1370
حقیقت این است که من قبلاً به بخش دی رفته‌ام. حدوداً ده سال پیش، یک بار به این بخش سر زدم. همان زمانی که بهترین دوستم آنجا بستری بود. هنوز موهای ژولیده و چشمان وحشی‌اش را به یاد دارم. دیگر شبیه بهترین دوستم نبود... بیشتر شبیه یک حیوان وحشی بود که در قفس زندانی شده.
paria1370
بله! همه فقط یه مشت داروی خواب‌آور تجویز می‌کنن، ولی تو باهام حرف زدی. از همه مهم‌تر، به حرف‌هام گوش دادی.
paria
دکتر بک شانه بالا می‌اندازد. «فکر می‌کنه پدرش خداست.» کلماتش لرزی به ستون فقراتم می‌اندازند، ولی کَم می‌خندد. «پس اسکیزوفرنیکه؟» دکتر بک اخم می‌کند. «نه. "اسکیزوفرنیک" نیست. ما به بیمارها این‌طوری اشاره نمی‌کنیم. میگل یه آدمه و فقط با اختلال روانی‌ش توصیف نمی‌شه. اون یه اسکیزوفرنیک نیست، یه آدمه که به بیماری اسکیزوفرنی مبتلاست. متوجه شدی؟» صورت کَم کمی سرخ می‌شد. «درسته. البته. معذرت می‌خوام.»
کاربر ۵۵۷۴۳۵۸
بهترین دروغ‌ها همیشه به حقیقت نزدیک‌ان
Zarin
چطور یک نفر به جایی می‌رسد که مغزش دیگر مثل یک مغز عادی کار نمی‌کند؟ که واقعیت زندگی‌اش کاملاً با واقعیتی که بقیهٔ آدم‌های دنیا در آن زندگی می‌کنند متفاوت می‌شود؟ و چه‌چیزی باعث می‌شود این اتفاق برای کس دیگری نیفتد؟
فهیم
«پس اسکیزوفرنیکه؟» دکتر بک اخم می‌کند. «نه. "اسکیزوفرنیک" نیست. ما به بیمارها این‌طوری اشاره نمی‌کنیم. میگل یه آدمه و فقط با اختلال روانی‌ش توصیف نمی‌شه. اون یه اسکیزوفرنیک نیست، یه آدمه که به بیماری اسکیزوفرنی مبتلاست. متوجه شدی؟»
Arqavan
دکتر بک می‌گوید: «همیشه مجذوب این بودم که چه‌چیزی باعث می‌شه یه مغز عادی همچین توهمات قدرتمندی رو خلق کنه.»
کاربر ۸۶۳۷۷۵۳

حجم

۲۶۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

حجم

۲۶۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
۱۴,۷۰۰
۷۰%
تومان