بریدههایی از کتاب بخش دی
۴٫۳
(۷۵۶)
«پس، میدونی، اعتماد کردن به حرفی که میزنی یهجورهایی سخته.»
Viktor_hogo:)
افرادی که استعدادی باورنکردنی دارند بیشتر مستعد بیماریهای روانیاند
Viktor_hogo:)
چطور یک نفر به جایی میرسد که مغزش دیگر مثل یک مغز عادی کار نمیکند؟ که واقعیت زندگیاش کاملاً با واقعیتی که بقیهٔ آدمهای دنیا در آن زندگی میکنند متفاوت میشود؟
و چهچیزی باعث میشود این اتفاق برای کس دیگری نیفتد؟
Viktor_hogo:)
نبض ضعیف شقیقهٔ راستم به ضربهٔ چکشبرقی تبدیل شده است. یک لحظه چشمانم را محکم میبندم و وقتی بازشان میکنم، متوجه میشوم دیگر تنها نیستیم. یک مهمان در آشپزخانه داریم.
دخترکوچولو با لباس صورتیاش است.
دخترکوچولو نامم را صدا میزند. «ایمی...» با اینکه واقعی نیست، دلم میخواهد بهسمتش بدوم و گردنش را فشار دهم. «ایمی...»
سرم را بهسمت دخترکوچولو میچرخانم. میگویم: «خفه شو.»
دخترکوچولو صدای بچگانهاش را بالا میبرد. «ایمی، حق با جیده. باید بکشیش. این تنها راهشه.»
زمزمه میکنم: «نه...»
به من لبخند میزند، صورت قلبیشکلش را کج میکند و سرش را بالا میگیرد تا نگاهم کند. «بکشش، ایمی.»
محمد حسین مرتضائی
کاش میتوانستم همه چیز را به او بگویم، ولی میدانم که نمیتوانم.
Viktor_hogo:)
«پس اسکیزوفرنیکه؟»
دکتر بک اخم میکند. «نه. "اسکیزوفرنیک" نیست. ما به بیمارها اینطوری اشاره نمیکنیم. میگل یه آدمه و فقط با اختلال روانیش توصیف نمیشه. اون یه اسکیزوفرنیک نیست، یه آدمه که به بیماری اسکیزوفرنی مبتلاست. متوجه شدی؟»
Paniz
«خوشبینی و احمق بودن با هم فرق داره.
کاربر ۸۹۲۷۸۷۲
هر بار که کتابی را برمیداشتم، برایم مثل فرار بود. برای یکی دو ساعت، بهجای دنیای کسلکنندهٔ خودم، بخشی از دنیای کتاب میشدم.
zohreh
بهترین دروغها همیشه به حقیقت نزدیکان.
zohreh
چطور یک نفر به جایی میرسد که مغزش دیگر مثل یک مغز عادی کار نمیکند؟ که واقعیت زندگیاش کاملاً با واقعیتی که بقیهٔ آدمهای دنیا در آن زندگی میکنند متفاوت میشود؟
zohreh
تنها راه اینکه بفهمی سلامت عقلی داری این است که یک فرد کاملاً دیوانه را ببینی.
zohreh
بیمارهایی که در این بخش زندانی شدهاند آدمهاییاند مثل بقیهٔ آدمها. تشخیص بیماری ذهنی بهمعنای حکم مرگ نیست. تمام بیماران این بخش سعی دارند حالشان بهتر شود.
zohreh
خیلی دلم میخواهد حرفش را باور کنم. یاد برداشت اولیهام از ویل میافتم، وقتی که عصر وارد اتاقش شدم. با وجود بیماریاش، مردی خوب و عادی به نظرم میآمد. مردی بامزه. از همان مردهایی که اگر موقعیتش پیش میآمد، قبول میکردم با آنها غذا بخورم. ولی ظاهر میتواند فریبنده باشد.
Hesam gh
شاید محکوم به مرگ باشم، ولی مهم نیست. هنوز قصد دارم بجنگم.
Kaabeh Sadat Atashi
ولی احساس وحشتناکی دارم که به من میگوید ویل نمیتواند از من در مقابل دیمن سایر محافظت کند. هیچ کس نمیتواند.
همانطور که هیچ کس نتواست وقتی شانزدهساله بودم، از من مقابل خودم محافظت کند.
Kaabeh Sadat Atashi
میگوید: «برای همین همیشه میدونستم میخوام شغلی داشته باشم که با نوشتن سروکار داشته باشه. هر بار که چیز خوبی میخوندم، باعث میشد دلم بخواد بنویسم.»
Kaabeh Sadat Atashi
میگوید: «این یعنی نِردی. ولی من توی کتاب خوندن یاغی به حساب میاومدم. توی کلاس وقتی معلم داشت درس میداد، من زیر میزم کتاب میخوندم. حتی برای کتاب خوندن تنبیه شدم. معلمم همیشه بهم میگفت: "ویل، اون کتاب رو بذار کنار!"»
Kaabeh Sadat Atashi
تمام کتابهای روی پاتختی میاندازم که شامل بیوهای برای یک سال و خیابان اسرار میشوند.
«معلومه که خوندم.» به قاب عینکش ضربهای میزند. «فکر کردی اگه از کتاب خوندن خوشم نمیاومد، شیشههای عینکم اینقدر ضخیم میشدن؟»
«من هم همیشه عاشق کتاب خوندن بودم.»
Kaabeh Sadat Atashi
به هر حال، تنها راه اینکه بفهمی سلامت عقلی داری این است که یک فرد کاملاً دیوانه را ببینی.
Kaabeh Sadat Atashi
همیشه برای کتاب خواندن وقت میگذاشتم. هر بار که کتابی را برمیداشتم، برایم مثل فرار بود. برای یکی دو ساعت، بهجای دنیای کسلکنندهٔ خودم، بخشی از دنیای کتاب میشدم.
Book
حجم
۲۶۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۲۶۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
قیمت:
۴۹,۰۰۰
۱۴,۷۰۰۷۰%
تومان