بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب روزهای صفر | طاقچه
کتاب روزهای صفر اثر روث ور

بریده‌هایی از کتاب روزهای صفر

نویسنده:روث ور
انتشارات:نشر گویا
امتیاز:
۲.۵از ۱۱ رأی
۲٫۵
(۱۱)
کجایی؟ حالت خوبه؟" گفتم: "خوبم." هر چند احساس هر چیزی را داشتم جز خوب بودن.
n re
مدت زیادی آنجا نشسته بودم، روی زانوهایم حلقه زده بودم، سرم در میان دستانم بود، سعی می‌کردم آن را بفهمم، سعی می‌کردم واقعیت را در مغزم جمع کنم. آیا قرار بود از این به بعد هر روز صبح اینطوری شود؟ آیا قرار بود هر روز پروسهٔ بیدار شدنم اینطور باشد، دستم را دراز کنم تا گرمای او را لمس کنم و بار دیگر بفهمم که او را از دست داده بودم؟ یاد پدربزرگم بعد از فوت پدر و مادرم افتادم؛ همانطور که گیج و گنک به اطراف نگاه می‌کرد، مادرمان را صدا می‌کرد و هل به آرامی می‌گفت: "مامان مرده، یادت میاد، پدربزرگ؟ اون و بابا دو سال پیش مردن." و بعد سه سال پیش. و بعد چهار سال. و هر بار با همان اندوه، واکنش نشان می‌داد، صورتش مچاله می‌شد، چشمان آبی‌اش پر از اشک‌های غیرمنتظره می‌شد؛
n re
دلم می‌خواست گریه کنم، چرا نمی‌توانستم گریه کنم؟
n re
من او را خیلی می‌خواستم؛ در آن لحظه حاضر بودم هر چیزی را بدهم ‒هر چیزی‒ تا صدای کلیدش در قفل را بشنوم و صدایش که از راهرو بلند می‌گفت، عزیزم، اومدم خونه.
n re
دلم می‌خواست گریه کنم، همهٔ درونم را رها کنم، غم و واماندگی غیر قابل تحمل. چرا؟ چرا نمی توانستم گریه کنم؟ احساس می‌کردم چیزی درونم شکسته بود.
n re

حجم

۳۴۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۴۳۱ صفحه

حجم

۳۴۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۴۳۱ صفحه

قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
۵۰,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد