بریدههایی از کتاب ما بی تو، تو بی ما
۵٫۰
(۱۰)
خستهام، خستهتر از همه چیز و همه کس.
خستهام، اما نه خستهتر از تو، وقتیکه ثانیههای آمدنت به آخر نمیرسند.
مُنتَظِر
میدانید آقاجان، من سالهاست که خودم را گم کردهام. دیگر خودم را نمیشناسم، غریبه شدهام با خودم. دیگر خسته شدهام از این روزها... از روزهایی که سرگردانتر از خودم است... روزهایی که نمیدانم چطور شروع میشوند و چطور تمام میشوند.
میـمْ.سَتّـ'ارے
میخواهم بگویم...
اگر میخواهی بروی مرا هم ببر و وقتی تو اینجا نیستی، ثانیهها هم میمیرند و دیگر هیچ چیز نمیتواند نفس بکشد...
مُنتَظِر
خستهام، اما نه خستهتر از تو، وقتیکه ثانیههای آمدنت به آخر نمیرسند.
F.Amini
و فکر میکنم که چقدر من هم شبیه مردمان آن روزهایم؛ همانها که در پیچ کوچهها مینشستند تا رد شوید و جواب سلامهایشان را بدهید... فقط جواب سلامشان را.
ما شیعیان امامندیده، حتی سلامی و علیکی هم دنیایمان را گلستان میکند.
دوباره و دوباره سلام میکنم تا جوابهای شما دنیایم را بهاران کند.
سلام بر تو ای پدر موعود.
سلام بر تو که امام نجاتیافتگانی.
سلام بر تو که شادی قلب غمگینانی.
سلام بر تو ای کشتی صبر.
سلام بر تو.
فائزه
من روزهای آمدنت را نزدیک میبینم، هرچند که تمامی اهل دنیایِ نامردی بگویند فاصلۀ من با آمدنت تا بلندای قلۀ قاف است... و باید آن را نزدیک ببینم، که این اولین نشانۀ خواستن توست: «إنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً و نَریٰهُ قَریبا» (آنها آمدن او را دور میبینند و ما نزدیک میبینیم).
میم.کاف
و من که هیچ نیستم، جز همان هیچی که هستم،
غرق نگاه بیتلاطم توام.
میم.کاف
همه میگویند تو رفتهای، اما من که میدانم تو اینجایی... همینجا، کنار سلامهای بیجواب و پشت اشکهای پنهان... تو همینجایی. من میدانم تو هیچ جا نرفتهای، فقط این دستان من است که جلوی تو را گرفتهاند.
nour
فکر کردم رفتهای، اما نمیدانستم پشت روزهایم ایستادهای و ثانیههایم را از زیر قرآن عبور میدهی و سلام میکنی به نگاههای گمشدهام...
nour
و من مدام زمین میخوردم، پاهایم درد میگرفتند، دستانم بیحس میشدند، اما تو هر بار برمیگشتی و بلندم میکردی، اما حالا...
nour
چقدر ندیدنت سخت است
«عَزیزٌ عَلَیَّ اَن اَری الخَلْقَ و لا تُری و لا اَسمَعَ لَکَ حَسیساً وَ لا نَجوَی»
چقدر بر من سخت و ناگوار است که تمام جهان را ببینم، ولی تو را نه و در جان من، نه صدایی باشد نه نجوایی از جانب تو.
گل نرگس
این جاده مرا بهسوی تو میخواند.
این راه، این دشت، این ستاره، این خورشید، که با ثانیههایم گره خوردهاند و نگاهم را تطهیر میکنند.
انتهای این جاده به تو میرسد؛ آنجا که عشق در پیشگاه نگاهت زانو زده است و آسمان با تمام بیکرانگیاش، قطرهای در اقیانوس دستان توست.
و من که همان ستارۀ بیآسمانم،
و من که همان قاصدک سرگردان در بادم،
و من که...
و من که هیچ نیستم، جز همان هیچی که هستم،
غرق نگاه بیتلاطم توام.
گل نرگس
همیشه فکر میکنم اگر یک روز تو را ببینم فرار میکنم: نه از تو، نه از نگاه مهربانت؛ بلکه از خودم، از سیاهی چشمانم، از تاول دستانم. وقتی تو میآیی، همهجا روشن میشود و من صدای خردشدنم را میبینم و میشنوم که سیاهی از درون قلبم فریاد میکشد. آنوقت است که میخواهم فرار کنم تا سیاهی درونم در چشمانت فریاد نزند.
همیشه از خودم میپرسیدم اگر یک روز بخواهی با من حرفی بزنی چه میگویی!
نمیدانم...
اما میدانم، جواب هیچیک از سلامهایت را ندادهام، میدانم هروقت آمدی من نبودم، میدانم، میدانم...
اگر نگاهم
کاربر ۷۴۴۶۰۷
حجم
۳۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه
حجم
۳۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه
قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان