بریدههایی از کتاب ما بی تو، تو بی ما
۵٫۰
(۱۰)
آقاجان زمانۀ عجیبی شده است. روزها سرگردانتر از آدمها و آدمها حیرانتر از همیشه هستند.
چڪاوڪ
میدانید آقاجان، من سالهاست که خودم را گم کردهام. دیگر خودم را نمیشناسم، غریبه شدهام با خودم. دیگر خسته شدهام از این روزها... از روزهایی که سرگردانتر از خودم است... روزهایی که نمیدانم چطور شروع میشوند و چطور تمام میشوند. هیچ چیز این روزها از آن من نیست؛ هیچ چیز، جز تلی از روزهای نابودهشده که به نامم خورده است.
پروین اعتصامی
من روزهای آمدنت را نزدیک میبینم، هرچند که تمامی اهل دنیایِ نامردی بگویند فاصلۀ من با آمدنت تا بلندای قلۀ قاف است... و باید آن را نزدیک ببینم، که این اولین نشانۀ خواستن توست: «إنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً و نَریٰهُ قَریبا» (آنها آمدن او را دور میبینند و ما نزدیک میبینیم).
چڪاوڪ
ما همیشه فکر میکردیم تو نیستی. برای همین هم جایی در روزهایمان برایت نگذاشتیم: جایی برای آمدنت... جایی که فقط برای تو باشد.
میدانم بااینکه همۀ اینها را میدانستی ـ شاید گاهی هم دلت خیلی ازمان گرفته باشد ـ هیچوقت تنهایمان نگذاشتی... هیچوقت.
هروقت دعایی میکردیم تو آمین میگفتی... هرجا کم میآوردیم، دعایمان میکردی... دلت به دلمان وصل بود... با ناراحتیمان ناراحت میشدی و در شادیمان هم شاد میشدی.
اما هنوز هم برایمان یک مسافر هستی؛ مسافری که حتی پشت سرت هم آب نریختیم و یک بار هم برای سلامتیات آیةالکرسی نخواندیم.
این روزها بدجور دلمان هوای آمدن یک مسافر را کرده است. تنهایی از سرورویمان میبارد. دلتنگیمان با هیچ چیز خوب نمیشود. دلمان میخواهد کسی بیاید و درِ قلبمان را بکوبد. بهار را در دستانمان بکارد و ستارهستاره مهمان چشمانمان کند.
کاش آن مسافر تو باشی...
کاش...
الحمدالله علی کل حال
این روزها بدجور دلمان هوای آمدن یک مسافر را کرده است. تنهایی از سرورویمان میبارد. دلتنگیمان با هیچ چیز خوب نمیشود. دلمان میخواهد کسی بیاید و درِ قلبمان را بکوبد. بهار را در دستانمان بکارد و ستارهستاره مهمان چشمانمان کند.
کاش آن مسافر تو باشی...
کاش...
چڪاوڪ
«یا اَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إنّا کُنَّا خاطِئینَ»
ای پدر، برای گناهان ما آمرزش بخواه که ما خطاکار بودیم.
سلام آقا.
این روزها انگار خودمان را پاک از یاد شما بردهایم که دیگر سراغی از ما نمیگیرید. شما که مثل ما بیرحم و سنگدل نیستید... شما یکپارچه مهربانی هستید... یکپارچه امید.
میدانم که خود ما بودیم که لحظهبهلحظه شما را از زندگیمان جدا کردیم... و یاد شما دورتر و دورتر شد... و ابرهای غم بر سرمان سایه افکند... و بارانهای اسیدی بر قلبهامان بارید... و سیلابش تمام هستونیستهایمان را با خود برد... و ما ماندیم و امید آمدن روزهایی که امیدی به آمدنشان نداشتیم... ما ماندیم و زندگیهایی که روی دستهایمان مانده بود و نمیدانستیم با روزهایی که سراسیمه از راه میرسیدند چه کنیم.
اما هنوز عصرهای جمعه که از راه میرسد، دلتنگی روزهای خوب در دلمان خانه میکند و مثل کودکی که بهانۀ مادرش را میگیرد، دلمان بهانههایی از جنس فطرت میگیرد و با تمام وجود میخواهیم که باشی...
🍃🌷🍃
وقتی عاشق خدا میشوی نگو اکنون خدا در قلب من است، بگو اکنون من در قلب خدایم... و اینطور بینهایت میشوی،
• Khavari •
خستهام، اما نه خستهتر از تو، وقتیکه ثانیههای آمدنت به آخر نمیرسند.
میـمْ.سَتّـ'ارے
آن روزها از گلدستههای مسجدهایمان میشنویم که میگویند: نماز جماعت به امامت بهترین امام، مولای قلبها و دلهایمان...
میـمْ.سَتّـ'ارے
من روزهای آمدنت را نزدیک میبینم، هرچند که تمامی اهل دنیایِ نامردی بگویند فاصلۀ من با آمدنت تا بلندای قلۀ قاف است... و باید آن را نزدیک ببینم، که این اولین نشانۀ خواستن توست: «إنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً و نَریٰهُ قَریبا» (آنها آمدن او را دور میبینند و ما نزدیک میبینیم).
الحمدالله علی کل حال
حجم
۳۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه
حجم
۳۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه
قیمت:
۲۰,۰۰۰
۱۰,۰۰۰۵۰%
تومان