بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ماهی طلایی | طاقچه
تصویر جلد کتاب ماهی طلایی

بریده‌هایی از کتاب ماهی طلایی

۳٫۹
(۱۵)
یک بار هم یک جفت گوشواره‌ی طلا نشانم داد و گفت: ــ ببین لیلا، وقتی من مردم، این گوشواره‌ها مال تو خواهند شد. و گوشواره‌ها را به گوش‌های من آویزان کرد. گوشواره‌هایی قدیمی و مستعمل به شکل هلال وارونه‌ی ماه در آسمان. وقتی لالااسما نام هلال را به من گفت، به نظرم رسید، نام خود را شنیدم. فکر کردم این‌ها گوشواره‌هایی هستند که هنگام ورود به محله‌ی یهودیان به گوشم بود. لالااسما اضافه کرد: ــ چقدر هم به تو می‌آید. درست شبیه بلقیس، ملکه‌ی سبا شده‌ای. گوشواره‌ها را در دستش گذاشتم، انگشتانش را روی آن بستم، دستش را بوسیدم و گفتم: ــ ممنونم مادربزرگ، شما خیلی به من لطف دارید.
Dexter
صدای قدم‌هایی پشت دیوار این خانه‌ی واقع در محله‌ی یهودیان، یا صدای بلند کسی در حال حرف‌زدن در آن سوی دیوار مرا می‌ترساند. امّا سروصدای پرندگان در سپیده‌دم و آواز چلچله‌ها روی بام‌ها در بهار را دوست داشتم. در این بخش از شهر کلاغی نبود، فقط کبوتر بود و کبوتر صحرایی و گاه در بهار تعدادی از لک‌لک‌های مهاجرِ نشسته در بالای دیوارها در حال منقار زدن.
Dexter
روی تختخواب پاکتی به نام من بود. خط نویسنده را نشناختم. خطی زیبا به شیوه‌ی رسم‌الخط قدما. روی آن فقط نوشته شده بود: «برای دوشیزه‌خانم لیلا» . پاکت را باز کردم، اصلاً سر درنیاوردم، ولی پس از لحظاتی متوجه شدم. یک پاسپورت فرانسوی بود به نام مریحه مافوبا.
عطيه سادات
ــ بسیار خوب، گوش می‌کنم! و من از حفظ فرازی از کتاب یادداشت‌های «بازگشت به زادبوم» ، مورد اشاره‌ی فرانتس فانون را برایش دکلمه کردم. و برای این سرور سپید دندان مردانی با گردن‌های نحیف آرامش شوم تثلیث را به دور می‌اندازند. درک می‌کنند و من، می‌رقصم، رقص‌های خویش را رقص‌های من، منِ سیاهِ منفور... پس: ببند دست‌هایم را، دربندم کن، ای برادریِ تلخ و بعد با کمند ستارگانت صدایم را خفه کن
عطيه سادات
مطمئن نیستم که با تمام دیپلم‌هایش بهتر از من آن چه را می‌دید درک می‌کرد.
مهلا
جدید. چیزی در اعماق وجود او شکسته بود، چیزی شبیه شکستگی استخوان که همواره عذابش می‌داد.
مهلا
آن روز فهمیدم که نباید گول ظاهر مردم را خورد و یک پیرمرد با قبای سفید و ریش سفید هم می‌تواند مثل یک سگِ هرزه نباشد.
Tina
صدای سگی بی‌پناه که در گوشه‌ی یک جنگل زوزه سرمی‌دهد. آه! ای شب دهشت‌انگیز برای پرندگان کوچک سوز یخزده‌ای، لرزان از کوچه‌ها می‌گذرد. پرندگان کوچک که دیگر پناهگاهی زیر سایبان درختان ندارند. چگونه روی پنجه‌های یخزده‌شان بخوابند. میان درختان بی‌برگی که از یخ نازکی پوشیده شده‌اند.
عطيه سادات
یک بار هم یک جفت گوشواره‌ی طلا نشانم داد و گفت: ــ ببین لیلا، وقتی من مردم، این گوشواره‌ها مال تو خواهند شد. و گوشواره‌ها را به گوش‌های من آویزان کرد. گوشواره‌هایی قدیمی و مستعمل به شکل هلال وارونه‌ی ماه در آسمان. وقتی لالااسما نام هلال را به من گفت، به نظرم رسید، نام خود را شنیدم. فکر کردم این‌ها گوشواره‌هایی هستند که هنگام ورود به محله‌ی یهودیان به گوشم بود. لالااسما اضافه کرد: ــ چقدر هم به تو می‌آید. درست شبیه بلقیس، ملکه‌ی سبا شده‌ای. گوشواره‌ها را در دستش گذاشتم، انگشتانش را روی آن بستم، دستش را بوسیدم و گفتم: ــ ممنونم مادربزرگ، شما خیلی به من لطف دارید.
Dexter

حجم

۲۱۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۴۶ صفحه

حجم

۲۱۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۴۶ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد