خود فکر میکردم چقدر خوب است که آدم تا این اندازه از همهچیز بیخبر باشد، و همینطور چقدر خطرناک!
n re
او یک نعمت خدادادی دارد؛ زندگی را آنگونه که هست میپذیرد، بهجای اینکه در آن تردید کند.
n re
کتابخانه برایش تبدیل به خانهای شده بود، طوری که جهانهای پنهان را بین برگههای کتابها کشف میکرد
n re
اگر به من باشد، تمام کودکان باید سالِ قبل از ورود به مدرسه را در کتابخانه بگذرانند؛ نهفقط برای خواندن کتاب، حتی برای پرسه زدن و دوست شدن با کتابدارها. انگشتانشان را از دکمههای کامپیوترها جدا کنند و بهجایش کتابها را ورق بزنند و در همان حال با قوهٔ تخیل بینظیر و کوچکشان برای خودشان داستان بسازند. چقدر جهان عاقبتبهخیر میشد اگر بچهها میتوانستند این کار را انجام بدهند.
n re
کتابخانه نسبت به مدرسه دانش بهتری در اختیار ما میگذارد
n re
مردم از اینکه بتوانند با انجام کارهای کوچک مفید بهنظر برسند لذت میبرند.
n re