بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب حماسه، سرآغاز | طاقچه
تصویر جلد کتاب حماسه، سرآغاز

بریده‌هایی از کتاب حماسه، سرآغاز

نویسنده:آرمان آرین
ویراستار:مژگان کلهر
انتشارات:نشر افق
امتیاز:
۴.۸از ۱۰ رأی
۴٫۸
(۱۰)
«غروب در نیزار یک گوی نور دیدم... گفت که به هیچ‌کس نگویم! گفت که پیغامی را باید ببرم... گفت که...» مادر با حیرتی بسیار نگاهش کرد و سپس در وزش باد خنکی که میان درخت‌ها بود بریده‌بریده زمزمه کرد: «چه خوب که گفتی پسرکم! خدا تنهای‌مان نگذاشته... دوباره که آمد بگو دیگر قدرش را خواهیم فهمید...»
Pouria Pourakbari
هیچ‌کدام در عمرشان چنین مزه‌هایی را تجربه نکرده بودند! مرغ و پرنده‌ها، چه آن‌ها که کبابی بودند و چه آن‌ها که در خورش‌های رنگین پخته شده بودند، طعم‌شان بهشتی بود!... برّه‌ای که میان میز یک‌جا بریان شده بود چنان لذیذ بود که به‌سرعت میان دست‌های‌شان ناپدید شد! کاسه‌های قورمه‌سبزی چنان عطر دیوانه‌کننده‌ای می‌پراکندند که وقتی مهمانان خسته آن‌ها را با برنج زعفران‌اندود بلعیدند
Pouria Pourakbari

حجم

۳۹۵٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

حجم

۳۹۵٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

قیمت:
۱۵۰,۰۰۰
تومان