بریدههایی از کتاب سلام بر ابراهیم (۱)
۴٫۷
(۲۵۸۹)
همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد، نه مردم.
کاربر ۵۸۱۹۳۳۶
به محض عبور ما، پسر بچهای محکم توپ را شوت کرد. توپ مستقیم به صورت ابراهیم خورد.
به طوری که ابراهیم لحظه روی زمین نشست. صورت ابراهیم سرخ سرخ شده بود.
خیلی عصبانی شدم. به سمت بچهها نگاه کردم. همه در حال فرار بودند تا از ما کتک نخورند.
ابراهیم همینطور که نشسته بود دست کرد توی ساک خودش. پلاستیک گردو را برداشت.
دادزد: بچهها کجا رفتید؟! بیایید گردوها رو بردارید!
Chamran_lover
باران شدیدی در تهران باریده بود. خیابان ۱۷ شهریور را آب گرفته بود. چند پیرمرد میخواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند.
همان موقع ابراهیم از راه رسید. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پیرمردها، آنها را به طرف دیگر خیابان برد.
ابراهیم از این کارها زیاد انجام میداد. هدفی هم جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصاً زمانی که خیلی بین بچهها مطرح بود!
Chamran_lover
با خودم فکر میکردم، پوریای ولی وقتی فهمید حریفش به قهرمانی در مسابقه احتیاج دارد و حاکم شهر، آنها را اذیت کرده، به حریفش باخت. اما ابراهیم...
یاد تمرینهای سختی که ابراهیم در این مدت کشیده بود افتادم. یاد لبخندهای آن پیرزن وخوشحالی آن جوان، یکدفعه گریهام گرفت. عجب آدمیه این ابراهیم!
Chamran_lover
یمقدمه گفت: آقا عجب رفیق با مرامیدارید. من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم، شک ندارم که از شما میخورم، اما هوای ما رو داشته باش، مادر و برادرام بالای سالن نشستند. کاری کن ما خیلی ضایع نشیم.
بعد ادامه داد: رفیقتون سنگ تموم گذاشت. نمیدونی مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گریهاش گرفت و گفت: من تازه ازدواج کردهام. به جایزه نقدی مسابقه هم خیلی احتیاج داشتم، نمیدونی چقدر خوشحالم.
Chamran_lover
دوستش میگفت: با اینکه بعد از آن ابراهیم به ما بسیار توصیهکرد که شرطبندی نکنید. اما یکبار با بچههای محله نازیآباد بازی کردیم و مبلغ سنگینی را باختیم! آخرای بازی بود که ابراهیم آمد. به خاطر شرط بندی خیلی از دست ما عصبانی شد.
از طرفی ما چنین مبلغی نداشتیم که پرداخت کنیم. وقتی بازی تمام شد ابراهیم جلو آمد وتوپ را گرفت. بعدگفت: کسی هست بیاد تک به تک بزنیم؟
از بچههای نازیآباد کسی بود به نام ح.ق که عضو تیم ملی وکاپیتان تیم برق بود. با غرور خاصی جلو آمد وگفت: سَرچی!؟
ابراهیم گفت: اگه باختی از این بچهها پول نگیری. او هم قبول کرد.
ابراهیم به قدری خوب بازی کرد که همه ما تعجب کردیم. او با اختلاف زیاد حریفش را شکست داد. اما بعد ازآن حسابی با ما دعوا کرد!
Chamran_lover
ساعت سه عصر مسابقه شروع شد. پنج نفر که سه نفرشان والیبالیست حرفهای بودند یک طرف بودند، ابراهیم به تنهائی در طرف مقابل. تعداد زیادی هم تماشاگر بودند.
ابراهیم طبق روال قبلی با پای برهنه و پاچههای بالا زده و زیر پیراهنی مقابل آنها قرار گرفت. به قدری هم خوب بازی کرد که کمتر کسی باور میکرد.
بازی آنها یک نیمه بیشتر نداشت و با اختلاف ده امتیاز به نفع ابراهیم تمام شد. بعد هم بچههای ورزشکار با ابراهیم عکس گرفتند.
آنها باورشان نمیشد یک رزمنده ساده، مثل حرفهای ترین ورزشکارها بازی کند.
Chamran_lover
همیشه هم حدیث پیامبر گرامی اسلام را میخواند:« اگر نماز صبح را به جماعت بخوانم در نظرم از عبادت و شب زنده داری تا صبح محبوبتر است.»
Chamran_lover
شاید در آن روز برنده و بازنده نداشتیم. اما برنده واقعی فقط ابراهیم بود. وقتی هم میخواستیم لباس بپوشیم و برویم. حاج حسن همه ما را صدا کرد و گفت: فهمیدید چرا گفتم ابراهیم پهلوانه!؟
ما همه ساکت بودیم، حاج حسن ادامه داد: ببینید بچهها، پهلوانی یعنی همین کاری که امروز دیدید.
ابراهیم امروز با نَفس خودش کشتی گرفت و پیروز شد.
ابراهیم به خاطر خدا با اونها کشتی نگرفت و با این کار جلوی کینه و دعوا را گرفت. بچهها پهلوانی یعنی همین کاری که امروز دیدید.
Chamran_lover
ابراهیم در همان ایام یک جفت میل و سنگ بسیار سنگین برای خودش تهیه کرد. حسابی سرزبانها افتاده و انگشت نما شده بود. اما بعد از مدتی دیگر جلوی بچهها چنین کارهائی را انجام نداد! میگفت: این کارها عامل غرور انسان میشه.
میگفت: مردم به دنبال این هستند که چه کسی قویتر از بقیه است. من اگر جلوی دیگران ورزشهای سنگین را انجام دهم باعث ضایع شدن رفقایم میشوم. در واقع خودم را مطرح کردهام و این کار اشتباه است.
Chamran_lover
جمله کارهای مهم در این مجموعه این بود که؛ هر زمان ورزش بچهها به اذان مغرب میرسید، بچهها ورزش را قطع میکردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن نماز جماعت میخواندند
Chamran_lover
در عصری که نوجوان وجوان ما با تأثیر پذیری از الگوهای کم مایه در عرصههای ورزشی و هنری و... در کوره راههای زندگی، یوسفوار هر گامشان را چاهی در پیش، و گرگی در لباس میش در کمین است، مروری بر زندگی ابراهیمها میتواند چراغی در شب ظلمانی باشد.
Chamran_lover
عراقیها به روز ۲۲ بهمن خیلی حساس بودند. حجم آتش آنها بسیار زیاد شد. خاکریزهای اول ما هم از نیرو خالی شد. همه رفتند عقب!
Hamed
انفجارهای پراکنده هنوز در اطراف کانال دیده میشد. دوست صمیمی من ابراهیم آنجاست و من هیچ کاری نمیتوانم انجام دهم.
Hamed
هیچوقت لباس تنگ یا آستین کوتاه نمیپوشید. بارها خودش را به کارهای سخت مشغول میکرد.
زمانی هم که علت آن را سؤال میکردیم میگفت: برای نَفس آدم، این کارها لازمه.
Hamed
با ابراهیم از ورزش صحبت میکردیم. میگفت: وقتی برای ورزش یا مسابقات کشتی میرفتم، همیشه با وضو بودم.
همیشه هم قبل از مسابقات کشتی دو رکعت نماز میخواندم. پرسیدم: چه نمازی؟!
گفت: دو رکعت نماز مستحبی! از خدا میخواستم یک وقت تو مسابقه، حال کسی را نگیرم!
Hamed
آنها با اینکه سن و هیکلشان از تو کوچکتر بود ولی با توکل به خدا چه حماسههائی آفریدند.
Hamed
«شیعه من کسانی هستند که عابدان در شب و شیران در روز باشند.»
Hamed
میگفت: مردم به دنبال این هستند که چه کسی قویتر از بقیه است. من اگر جلوی دیگران ورزشهای سنگین را انجام دهم باعث ضایع شدن رفقایم میشوم. در واقع خودم را مطرح کردهام و این کار اشتباه است.
بعد از آن وقتی میاندار ورزش بود و میدید که شخصی خسته شده وکم آورده، سریع ورزش را عوض میکرد.
elh
از پیامبر(ص) سؤال شد: «کدامیک از مؤمنین ایمانی کاملتر دارند؟ فرمودند: آنکه در راه خدا با جان و مال خود جهاد کند»
Hamed
حجم
۳٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۳۹ صفحه
حجم
۳٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۳۹ صفحه
قیمت:
۲۱,۰۰۰
۱۰,۵۰۰۵۰%
تومان