بریدههایی از کتاب سلام بر ابراهیم (۱)
۴٫۷
(۲۵۹۱)
در پایان مجلس دو نفر از صاحبان عزا، ظرف آب و لگن را آوردند. اولین کسی هم که به سراغش رفتند جواد بود.
ابراهیم در گوش جواد، که چیزی از این مراسم نمیدانست حرفی زد! جواد با تعجب و بلند پرسید: جدّی میگی؟! ابراهیم هم آرام گفت: یواش، هیچی نگو!
بعد ابراهیم به طرف من برگشت. خیلی شدید و بدون صدا میخندید. گفتم: چی شده ابرام؟! زشته، نخند!
رو به من گفت: به جواد گفتم، آفتابه رو که آوردند، سرت رو قشنگ بشور!!
چند لحظه بعد همین اتفاق افتاد. جواد بعد از شستن دست، سرش را زیر آب گرفت و...
جواد در حالی که آب از سر و رویش میچکید با تعجب به اطراف نگاه میکرد.
گفتم: چیکار کردی جواد! مگه اینجا حمامه! بعد چفیهام را دادم که سرش را خشک کند!
سهیل
یکی از بچهها خیلی ذوق زده شده بود، جلوآمد و کشیده محکمی به صورت اولین اسیر عراقی زد و گفت: «عراقی مزدور!»
سهیل
مطمئن باش چیزی مثل برخورد خوب روی آدمها تأثیر ندارد. مگر نخواندهای، خدا در قرآن به پیامبرش میفرماید:
اگر اخلاقت تند(وخشن) بود، همه از اطرافت میرفتند. پس لااقل باید این رفتار پیامبر را یاد بگیریم.
سهیل
میدانست پیامبر (ص) میفرماید:
«عبادت ده جزء دارد که نه جزء آن به دست آوردن روزی حلال است».
سهیل
ه با حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه میکردم گفتم:
ابرام جون این جاده مرزی رو ببین. عراقیها راحت تردد میکنند. بعد با حسرت گفتم: یعنی میشه یه روز مردم ما راحت از این جادهها عبور کنند و به شهرهای خودشون برن!
ابراهیم انگار حواسش به حرفهای من نبود. با نگاهش دوردستها را میدید! لبخندی زد و گفت: چی میگی! روزی مییاد که از همین جاده، مردم ما دستهدسته به کربلا سفر میکنند!
در مسیر برگشت از بچهها پرسیدم: اسم این پاسگاه مرزی رو میدونید؟ یکی از بچهها گفت: «مرز خسروی»
بیست سال بعد به کربلا رفتیم. نگاهم به همان ارتفاع افتاد. همان که ابراهیم بر فراز آن زیارت عاشورا خوانده بود!
گوئی ابراهیم را میدیدم که ما را بدرقه میکرد. آن ارتفاع درست روبروی منطقه مرزی خسروی قرار داشت. آن روز اتوبوسها به سمت مرز در حرکت بودند. از همان جاده دستهدسته مردم ما به زیارت کربلا میرفتند!
seyedeh Hananeh
سید حسین طحامی(کشتیگیر قهرمان جهان) به زورخانه ما آمده بود و با بچهها ورزش میکرد.
هر چند مدتی بود که سید به مسابقات قهرمانی نمیرفت، اما هنوز بدنی بسیار ورزیده و قوی داشت. بعد از پایان ورزش رو کرد به حاج حسن و گفت: حاجی، کسی هست با من کشتی بگیره؟
حاج حسن نگاهی به بچهها کرد و گفت: ابراهیم، بعد هم اشاره کرد؛ برو وسط گود.
معمولاً در کشتی پهلوانی، حریفی که زمین بخورد، یا خاک شود میبازد.
کشتی شروع شد. همه ما تماشا میکردیم. مدتی طولانی دو کشتیگیر درگیر بودند. اما هیچکدام زمین نخوردند.
فشار زیادی به هر دو نفرشان آمد، اما هیچکدام نتوانست حریفش را مغلوب کند، این کشتی
Reza Fatemi
دوست دارم بدانم چرا شیخ زاهد، ابراهیم را الگوی اخلاق عملی معرفی کرده؟
shariaty
رفتم جلو و پرسیدم: آقا ابرام چی شده!؟
اول جواب نمیداد. اما با اصرار من گفت: هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به ما مراجعه میکرد و هر طور شده مشکلش را حل میکردیم. اما امروز از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده! میترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد!
|قافیه باران|
«عبادت ده جزء دارد که نه جزء آن به دست آوردن روزی حلال است»
|قافیه باران|
اینها اگر اینقدر که عاشق این زنگ بودند عاشق خدا میشدند، دیگر روی زمین نبودند. بلکه در آسمانها راه میرفتند!
Leila.porian
موتور را نگه داشتم و با عصبانیت گفتم: بابا، این همه فقیر مسلمون هست، تو رفتی سراغ مسیحیا!
همینطور که پشت سرم نشسته بود گفت: مسلمونها رو کسی هست کمک کنه. تازه، کمیته امداد هم راه افتاده، کمکشون میکنه. اما این بندههای خدا کسی رو ندارند.
Arefe
بعد ادامه دادم: این تسبیحات را پیامبر، زمانی به دخترشان تعلیم فرمودند که ایشان گرفتار مشکلات و سختیهای بسیار بودند.
Amin DHM
همیشه آیه وجعلنا را زمزمه میکرد. یکبار گفتم: آقا ابرام این آیه برای محافظت در مقابل دشمن است، اینجا که دشمن نیست!
ابراهیم نگاه معنی داری کرد وگفت: دشمنی بزرگتر از شیطان هم وجود دارد!؟
Amin DHM
بعضی شبها داخل قبر میرفت. در همان حال دعای کمیل را با سوز و حال عجیبی میخواند و گریه میکرد.
yazdaan
در مورد نماز هم بارها دیده بودم که با شوخی و خنده، ما را برای نمازصبح صدا میزد و میگفت: «نماز، فقط اول وقت و جماعت»
مرتضی ش.
اگر عالم همه با ما ستیزند اگر با تیغ، خونم را بریزند
اگر شویند با خون پیکرم را
اگر گیرند از پیکر سرم را
اگر با آتش و خون خو بگیرم
ز خط سرخ رهبر بر نگردم
@nasim_hozor
ابراهیم در تابستان ۱۳۶۱ که به خاطر مجروح شدن تهران بود، پیگیر مسائل آموزش و پرورش شد.
مرتضی ش.
آن هم هیئتی که سخنرانی محور اصلی آن باشد.
مرتضی ش.
بعد به خدای خود گفتم: تا اینجای کار همهاش لطف شما بوده، من نه ابراهیم را دیده بودم، نه سن وسالم میخورد که به جبهه بروم. اما همه گونه محبت خود را شامل ما کردی تا این مجموعه تهیه شد.
خدایا من نه استخاره بلد هستم نه میتوانم مفهوم آیات را درست برداشت کنم.
بعد بسمالله گفتم. سوره حمد را خواندم و قرآن را باز کردم. آن را روی میز گذاشتم.
صفحهای که باز شده بود را با دقت نگاه کردم. با دیدن آیات بالای صفحه رنگ از چهرهام پرید!
سرم داغ شده بود، بیاختیار اشک در چشمانم حلقه زد. در بالای صفحه آیات ۱۰۹ به بعد سوره صافات جلوهگری میکرد که میفرماید:
سلام بر ابراهیم
اینگونه نیکوکاران را جزا میدهیم
به درستی که او از بندگان مؤمن ما بود
*Zohre*
آرزوی من شهادت هست ولی حالا نه! من دوست دارم در نبرد با اسرائیل شهید شوم!
مرتضی ش.
حجم
۳٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۳۹ صفحه
حجم
۳٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۳۹ صفحه
قیمت:
۲۱,۰۰۰
۱۰,۵۰۰۵۰%
تومان