بریدههایی از کتاب سلام بر ابراهیم (۱)
۴٫۷
(۲۵۸۶)
فقط انسان دروغگو، هر چه که میشنود را تأیید میکند!
Akbar Aghaii
بعد ادامه دادم: این تسبیحات را پیامبر، زمانی به دخترشان تعلیم فرمودند که ایشان گرفتار مشکلات و سختیهای بسیار بودند.
Amin DHM
همیشه این حرف را از ابراهیم میشنیدیم که: اکثر این دشمنان ما انسانهای جاهل و ناآگاه هستند. باید اسلام واقعی را از ما ببیند. آن وقت خواهید دید که آنها هم مخالف حزب بعث خواهند شد. لذا در بسیاری از عملیاتها قبل از شلیک به سمت دشمن در فکر به اسارت درآوردن نیروهای آنها بود. با اسیر هم رفتار بسیار صحیحی داشت.
fatemeh
ابراهیم میگفت: انسان باید هر کاری حتی مسائل شخصی خودش را برای رضای خدا انجام دهد.
آگاه باش عالم هستی ز بهر توست غیراز خدا هرآنچه بخواهی شکست توست
ulsar
بعد نفس عمیقی کشید وگفت: خیلی دوست دارم شهید بشم. اما، خوشگلترین شهادت رو میخوام!
با تعجب نگاهش کردم. منتظر ادامه صحبت بودم که قطرات اشک از گوشه چشمش جاری شد.
ابراهیم ادامه داد: اگه جائی بمانی که دست احدی به تو نرسه، کسی هم تو رو نشناسه، خودت باشی وآقا، مولا هم بیاد سرت رو به دامن بگیره، این خوشگلترین شهادته.
samane
در تاریکی شب با هم قدم میزدیم. پرسیدم: آرزوی شما شهادته، درسته؟! خندید. بعد از چند لحظه سکوت گفت: شهادت ذرهای از آرزوی من است، من میخواهم چیزی از من نماند. مثل ارباب بیکفن حسین(ع) قطعهقطعه شوم. اصلاً دوست ندارم جنازهام برگردد. دلم میخواهد گمنام بمانم.
دلیل این حرفش را قبلاً شنیده بودم. میگفت: چون مادر سادات قبر ندارد، نمیخواهم مزار داشته باشم.
samane
ابراهیم در مورد ولایتفقیه خیلی حساس بود . نظرات عجیبی هم در مورد امام داشت.
میگفت: در بین بزرگان و علمای قدیم و جدید هیچ کس دل و جرأت امام را نداشته.
هر وقت پیامی از امام راحل پخش میشد، با دقت گوش میکرد و میگفت: اگر دنیا و آخرت میخواهیم باید حرفهای امام را عمل کنیم.
samane
ابراهیم خندید وگفت:ای بابا، همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد، نه مردم.
مرئوف خدا
«رفاقت و ارتباط با شهدا دو طرفه است. اگر شما با آنها باشی آنها نیز با تو خواهند بود.
مرتضی ش.
علی خود را مدیون ابراهیم میدانست و میگفت: کسی غربت فکه را نمیداند، چقدر از بچههای مظلوم ما در این کانالها هستند. خاک فکه بوی غربت کربلا میدهد.
مرتضی ش.
دیگری گفت: ابراهیم به تمام معنا یک پهلوان بود، یک عارف پهلوان.
مرتضی ش.
امان از دل زینب(س)
چه خون شد دل زینب(س)
مرتضی ش.
گفتم: داش ابرام، مهمات برات چی بگیرم؟ گفت: فقط دو تا نارنجک، اسلحه هم اگه احتیاج شد از عراقیها میگیریم!
مرتضی ش.
کشیدمش کنار و گفتم: داش ابرام خیلی نورانی شدی!
نفس عمیقی کشید و با حسرت گفت: روزی که بهشتی شهید شد خیلی ناراحت بودم. اما باخودم گفتم: خوش به حالش که با شهادت رفت، حیف بود با مرگ طبیعی از دنیا بره.
اصغر وصالی، علی قربانی، قاسم تشکری و خیلی از رفقای ما هم رفتند، طوری شده که توی بهشت زهرا(س) بیشتر از تهران رفیق داریم.
مرتضی ش.
میگفت: چون مادر سادات قبر ندارد، نمیخواهم مزار داشته باشم.
مرتضی ش.
در عین خستگی خیلی خوشحال بود.
میگفت: هیچ شهید یا مجروحی در منطقه دشمن نبود، هر چه بود آوردیم. بعد گفت: امشب چقدر چشمهای منتظر را خوشحال کردیم، مادر هر کدام از این شهدا سر قبر فرزندش برود، ثوابش برای ما هم هست.
من بلافاصله از موقعیت استفاده کردم و گفتم: آقا ابرام پس چرا خودت دعا میکنی که گمنام باشی!؟
منتظر این سؤال نبود. لحظهای سکوت کرد و گفت: من مادرم رو آماده کردم، گفتم منتظر من نباشه، حتی گفتم دعا کنه که گمنام شهید بشم! ولی باز جوابی را که میخواستم نگفت.
مرتضی ش.
گفت: ما هنوز قدرت الله اکبر را نمیدانیم، اگه بدانیم خیلی از مشکلات حل میشود.
مرتضی ش.
این حرف ما نیست. قرآن میگوید شهدا زندهاند. شهدا شاهدان این عالمند و بهتر از زمان حیات ظاهری خود، از پس پرده خبر دارند!
@nasim_hozor
ابراهیم به شوخی میگفت: بچهها اینجا زیاد یاد خدا باشید، چون اگه خمپاره بیاد، هیچی از ما نمیمونه!
@nasim_hozor
وارد اتاق شدیم. چیزی که میدیدیم باورمان نمیشد. یک ترکش به اندازه دانه عدس از پنجره رد شده و به سینه قاسم خورده بود. قاسم در حال نماز به آرزویش رسید!
@nasim_hozor
حجم
۳٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۳۹ صفحه
حجم
۳٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۳۹ صفحه
قیمت:
۲۱,۰۰۰
۱۰,۵۰۰۵۰%
تومان