بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب باران خلاف نیست | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب باران خلاف نیست

بریده‌هایی از کتاب باران خلاف نیست

انتشارات:انتشارات خیمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۱۵ رأی
۴٫۳
(۱۵)
بچه، وقتی یزرگ‌ترش می‌فرستدش برود دنبال کاری، دفعه‌ی اول هی برمی‌گردد پشت سرش را نگاه می‌کند. می‌بیند بزرگ‌ترش هست و مراقبش هست، دلش قرص می‌شود. باز یک قدم می‌رود و یک بار برمی‌گردد و نگاه می‌کند. این توبه است. توبه یعنی برگشتن دیگر. تو هم اگر دفعه‌ی اول است که آمده‌ای این دنیا باید هر قدمی که برمی‌داری هی برگردی پشت سرت را نگاه کنی. هی ببینی هست یا نه.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
گفت تو دنبال منی یا من دنبال تو ام؟ گفت چه فرق می‌کند؟ فعلا بدو. حالا تو هم فعلا بدو. بدو که الان یا تو می‌رسی به او یا او می‌رسد به تو.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
اگر سحر همین طور که خواب بودی یک‌باره بیدار شدی، دیدی سحر است، مفت از چنگ نده. همان طور توی رخت‌خواب بگو شکر. این شکر را هم شیرین بگو. این «ش» را ببین توی دهان چه شیرین است، قشنگ توی دهانت بگردان و بگو شکر. بعد اگر حالش را داشتی کار دیگر کنی، بلند شو و بکن. اگر نه، زور نکن، پتو را بکش سرت و بخواب. روزیت همان یک شکر بوده است.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
گفت چه کنم خیلی می‌خوابم. گفتم شیر روزی بیست ساعت می‌خوابد. روزی بیست ساعت. اما به همان چهار ساعتی که بیدار است شیر است. خواب که بد نیست. خواب امن و امان است. بیدار که بودی درست باش، محکم باش، شیر باش. تا خوابی خوابی. کاری کن که بیداریت جای خوابت را هم پر کند.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
هر وقت دیدی دلت می‌خواهد شکایت کنی، غمت را به یکی بگویی بدان که هنوز تا آرامش و امن فاصله داری. وقتی به آرامش نزدیک شوی اصلا دلت نمی‌خواهد شکایت احوالت را به کسی کنی. یکیش هم این است که شادیش توی صورتش است. وقتی شاد است اصلا نه می‌خواهد قایم کند و نه اگر هم بخواهد می‌تواند.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
مردن یک آشی است که تو یک عمر داری می‌پزیش. چه آشی هم هست. چه کیفی هم دارد خوردنش.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
هر وقت دلت تکان خورد اول خوب بخند. خدا است. دارد با تو شوخی می‌کند. می‌گوید این دل هنوز هم همین‌جا است و هنوز هم کوچک است، هنوز هم به اینجا و آنجا بسته است. بخند. بخند و بفهم. بفهم که این دل را باید راه ببری. همین‌طور که خدا آفریده است او را، با تعلقاتش. با بستگی‌هاش. اما خوب باید راهش ببری.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
عزیزم! کی به تو گفته باید قطع تعلق کنی؟ تو درست گوش نداده‌ای. گفته‌اند باید تعلقاتت قطع بشود. خودش باید قطع بشود.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
همه داریم خودش را عبادت می‌کنیم. خط هم نکش که این مومن است و این کافر. گفتم به‌ت. آب سرپایین می‌رود. آب که مومن و کافر ندارد. عبادت هم همین طور. مومن و کافر ندارد. آن که باید عبادتش کنند همان عبادت می‌شود.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
من بر سر کوی آستین جنبانم تو پنداری که من تو را می‌خوانم نی نی رو رو که من تو را کی خوانم؟ این رسم من است کآستین جنبانم
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
نگو بد شیطان است. شیطان هم بد نیست. بنده‌ی باغیرت خدا است. غیرت داشت که به غیر سجده نکرد دیگر. فقط یک کم خنگ است. نفهمید این سجده، سجده به همان خدا است. خنگی کرد. حالا فرستاده‌اندش زمین که پیش دست ما آدم‌های ناقلا دوره ببیند دیگر خنگ نباشد.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
طبلش را که باران دارد می‌زند، تو چرا رقص نمی‌کنی؟ من نمی‌فهمم.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
اگر گفتی از عید قربان تا عید غدیر چرا هشت روز است؟ بس که این دو تا هم را دوست داشتند. خداحافظی‌ای که بین ابراهیم و اسماعیل چند دقیقه یا حد اکثرش یک نصف روز طول کشید بین این دو نفر هشت روز طول کشید. دل نمی‌کندند از هم.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
برو دو رکعت نماز بخوان دلت را برمی‌گرداند. می‌گوید این یاد من بود من هم یادش باشم. دلش را بدهم به‌ش. هر وقت دزد به‌ت زد و دلت را برد برو نماز بخوان. اگر نه چی؟ نخوان. نماز مزد ندارد که. نخوان. اگر در سینه‌ات قفلی دارد که او نمی‌تواند بازش کند نخوان. اگر می‌ترسی که ببرد و پس نیاورد خب شرط عقل این است که بخوان. حواست باشد که مزد ندارد. بی‌مزد است. فردا مزد طلب نکنی!
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
مؤمن باش یا کافر باش. او هر روز دارد یک چیزی توی کاسه‌ی تو می‌گذارد که تو از گرسنگی نمیری.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
می‌گوید «من کافر شده‌ام.» فکر می‌کند اگر او کافر شد خدا هم کافر می‌شود. عزیزم! کفر همین قیری است که تو روی دلت را با آن می‌پوشانی. دل تو کوچک است با یک کف دست قیر می‌پوشانیش. خدا که اندازه‌ی من و تو نیست که با این چیزها رویش را بپوشانی. او هست و خدایی خودش را می‌کند.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
خدا که عذابت نمی‌کند. تو خودت عذاب می‌شوی. خدا که عقده ندارد من و تو را عذاب کند. رحمان رحیم است.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
می‌گوید «یک جنسی آورده‌ام مخصوص شما. شما فقط می دانید این جنس چی هست.» می‌پرسی «چی هست؟» می‌گوید «مشتت را بیاور.» مشتت را می‌بری جلو. یک چیزی می‌ریزد توی مشتت. گرم است. خوب است. احساس می‌کنی دستت تازه شد. بو می‌کنی. به! به! عجب بوی گل می‌دهد. بوی عطر می‌دهد. نفس که می‌کشی ریه‌هات جوان می‌شود. می‌پرسی «این چیه؟» یک شوخی هم باش می‌کنی. می‌پرسی «این چی است، بلا؟» می‌گوید «حلوای تن‌تنانی، تا نخوری ندانی.» اشاره می‌کند «بخور. بخور و هیچی نگو.» می‌خوری. عجب چیزی! می‌پرسی «چی بود؟» تمام شد. آجیل‌فروشی تمام شد. دنیا تمام شد. مرگ بود و خوردی و تمام شد. خلاص شدی از این زندان تنت. از این زندان دنیا.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
شب که می‌شود هر بچه‌ای می‌رود توی بغل مادرش. می‌رود که نترسد. روز هم که اوقات تلخی کرده باشند یا حرف گوش نکرده باشد، باز شب می‌رود توی بغل مادرش. تو هم شب که شد این در و آن در نزن. برو توی بغل مادرت. برو ببین مادرت کجا است. مادر هم مثل پدر، صلبی دارد و معنوی. برو مادر معنویت را پیدا کن. ببین «ام» ت کی است؟ چی است؟ ام می‌دانی یعنی چه؟ یعنی اصل. به پیغمبر هم که می‌گفتند امی یعنی اصلی. یعنی بدلی نیست. یعنی سر اصلش است. تو هم برو اصلت را پیدا کن. برو بغل اصلت. این اصل همان وطن است. همان که مصر و عراق و شام نیست. همان که او را نام نیست. بارک‌الله، بگردی پیدایش می‌کنی. بگرد. شب شده. بگرد پیدایش کن.
سمیه جنگی

حجم

۵۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۰۱ صفحه

حجم

۵۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۰۱ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱
...
۳
۴
صفحه بعد