بریدههایی از کتاب بازیگر زندگی باشیم نه بازیچهی آن
۴٫۰
(۱۱)
«خودت بگو که چه گونه آدمی میخواهی باشی. پس هر کاری را که لازم است انجام بده تا به آنچه میخواهی برسی.»
.
بزرگان زاده نمیشوند، ساخته میشوند
.
چتر دریایی هر از گاه یکبار حلزونهای کوچک دریا را قورت میدهد و آنها را به مجرای هاضمهاش انتقال میدهد. اما پوستهی سخت حلزون از او محافظت میکند و مانع هضم آن میشود. حلزون به دیوارهی مجرای هاضمهی چتر دریایی میچسبد و آرامآرام شروع به خوردن چتر دریایی از درون به بیرون میکند. زمانی که حلزون به رشد کامل خود میرسد، دیگر خبری از چتر دریایی نیست، چون حلزون بهتدریج آن را از درون خورده است.
.
ما از درون رشد میکنیم و از درون نیز به هدر میرویم.
.
تاریکیها را ببین ولی آنها را لعنت نکن،
بر عکس،
چراغی فرا راه آن باش
آن را دگرگون ساز.
.
بتاب، بتاب!
اجازه بده تاریکترین لحظاتت بالاترین موهبت تو باشد.
.
در جایی که هستی
کارهای زیادی است
که میتوانی انجام دهی.
.
وسایل نقلیهای میشد که از آن مسیر رد میشدند. به محض اینکه ماشینی سر میرسید او به دنبال آن تا پایین جاده میدوید و درحالیکه پارس میکرد سعی میکرد تا از آن ماشین جلو بزند. روزی همسایهی کشاورزی از او پرسید:
«فکر میکنی که بالاخره روزی سگت موفق شود که از یکی از ماشینها سبقت بگیرد؟»
کشاورز جواب داد: «این موضوع مهم نیست. آنچه اهمیت دارد این است که اگر روزی از یکی از آنها سبقت بگیرد چه چیزی بهدست خواهد آورد؟»
کاربر ۸۵۲۹۷۳
کشاورزی سگی داشت که همیشه کنار جاده مینشست و منتظر
کاربر ۸۵۲۹۷۳
«کلمه را دست کم نگیرید. کلمه موجودی زنده، حساس و فسونگر است!»
ツAlirezaツ
«شاید چالاکترین افراد نباشم، شاید بلندترین و یا نیرومندترین نباشم، شاید بهترین و زیرکترین نباشم، اما قادرم به خودم متعهد شوم که، کاری را بهتر از دیگران انجام دهم و این کار، هنر خود بودن و تعهد به خویشتن خویش است!»
ツAlirezaツ
«برای آنکه شراکت را جایگزین رقابت کنید، باید سوءظن را کنار بگذارید و در مقام حمایت از یکدیگر برآیید.»
ツAlirezaツ
هر اندازه که دیگران را شاد کنیم و به دیگران محبت کنیم، به همان میزان و بسیاری اوقات حتی بیشتر از آن، شادمانی و عشق به قلب ما راه مییابد.
ツAlirezaツ
مردی که از مشکلات زندگی خسته شده بود، تصمیم به خودکشی گرفت. شبی درحالیکه یک قرص نان زیر بغلش بود، به اطراف شهر رفت. هنگامی که به تقاطع خطوط راهآهن رسید، روی ریلها دراز کشید. پیرمردی که از آنجا میگذشت از دیدن این صحنه متعجب شد و پرسید: «چرا اینجا روی ریلها خوابیدهای؟»
مرد جواب داد: «میخواهم خودکشی کنم.»
پیرمرد پرسید: «آن نان برای چیست؟»
مرد جواب داد: «برای اینکه تا قطار برسد از گرسنگی نمیرم!»
ツAlirezaツ
یک روز دزدی از منزل ملانصرالدین گلیمی دزدید. ملا او را دنبال کرد؛ در سر دوراهی دزد از راه دیگری رفت و ملا از راهی دیگر که به قبرستان منتهی میشد. مردم گفتند: دزد از آنطرف دیگر رفت، تو چرا به قبرستان میروی؟ ملا گفت: عاقبت او را اینجا خواهند آورد؛ من مینشینم تا بیاید!
ツAlirezaツ
همت بلند دار که با همت بلند
مردان روزگار به جایی رسیدهاند
ツAlirezaツ
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که آن گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
ツAlirezaツ
یک مثل انگلیسی میگوید:
«دوستانت باید مثل کتابهایی که میخوانی کم باشند و برگزیده!»
ツAlirezaツ
یک کاسه آب نیز روی میز بود که یک نارنج داخل آن بود. آقای دکتر برای مهمانان توضیح داد که این کاسه سه هزار سال قدمت دارد. آب نشانهی فضاست و نارنج نشانهی کرهی زمین است و این بیانگر تعلیق کرهی زمین در فضاست.
اینشتین رنگش پرید عقبعقب رفت و روی صندلی افتاد و حالش بد شد. از او پرسیدند که چه اتفاقی افتاده؟
گفت: «ما در مملکت خودمان ۲۰۰ سال پیش دانشمندی داشتیم که وقتی این حرف را زد، کلیسا او را به مرگ محکوم کرد؛ اما شما از ده هزار سال پیش این مطلب را به زیبایی به فرزندانتان آموزش دادهاید. علم شما کجا و علم ما کجا؟!»
ツAlirezaツ
«وقتی برمیگشتیم به خواهرم گفتم حالا میفهمم معنی یک تمدن دههزار ساله چیست! ما برای کریسمس به جنگل میرویم درخت قطع میکنیم و بعد با گلهای مصنوعی آن را زینت میدهیم اما وقتی از جشن سال نو ایرانیها برمیگردیم همهی درختها سبزند و در کنار خیابان گل و سبزه روییده است.»
ツAlirezaツ
حجم
۶۶۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۲۱۳ صفحه
حجم
۶۶۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۲۱۳ صفحه
قیمت:
۷۹,۹۰۰
۲۳,۹۷۰۷۰%
تومان