بریدههایی از کتاب نام های بی جنسیت
۳٫۰
(۳۸)
پدرها توی زندگی مثل در هستند: برای وارد شدن یا بیرون رفتن، باید از آنها اجازه گرفت. اگر پدر ناسالم باشد، این در همیشه مسدود است.
Juror #8
اگر او دختری معمولی بود، باید میرفت و بغض و نفرتش را با دادوهوار بر سر پدرش خالی میکرد یا از مادرش توضیح میخواست. اپیسن فریادهایش را در سینه نگه داشت و روی تختخوابش دراز کشید تا دوباره مبدل به مجسمهٔ همان دخترِ زندهای شود که پیش از این بوده است.
Juror #8
معلمها بیهوده میکوشیدند خود را سختگیر و بداخلاق جلوه دهند. آنها اصلاً در کنار دانشآموزان عددی به حساب نمیآمدند. دخترها در استفاده از واژههای شرمآور برای توصیف همکلاسیهایشان چه دختر، چه پسر، با هم مسابقه گذاشته بودند. اپیسن همیشه برتری داشت. استدلال سیاستمدارانهاش این بود: «تو کلاس ما، جز یک مشت بورژوا کس دیگری را نمیبینی.»
Juror #8
دو دختر یک نقطهٔ مشترک بنیادی داشتند: تنفر از مدرسهٔ راهنمایی. هر کدام ادعا میکرد که مدرسهٔ خودش نسبت به دیگری نفرتانگیزتر است. این موضوع فرصتی را برای مقایسههای تمامنشدنی و جیغ و فریادهای حاکی از انزجار به مدرسه فراهم میآورد.
Juror #8
آهای حواست باشد، من از قماش دخترهای بورژوا نیستم. اینجور دخترها را راحت میشود از بقیه تشخیص داد: آنها گلِسر نگیندار به موهایشان میزنند، لباسهای بیریخت ولی گرانقیمت تنشان میکنند و اجازه نمیدهند که بغلدستیهایشان از روی آنها کپی کنند.
Juror #8
آدم در دورهٔ کودکی از قوانین دیگری تبعیت میکند. میزان درکش از مصیبت به اندازهٔ ظرفیتش است.
Juror #8
اپیسن هیچگاه برای پدر قابل تحمل نبود، فرقی نمیکرد که در اتاق نشیمن بازی کند، یا توی اتاقش آواز بخواند، یا مشغول غذا خوردن باشد، یا به هلهله و شادی بپردازد.
Juror #8
اگر اپیسن میتوانست احساس پدرش را در قبال مادرش به صورت جمله بیان کند، به او میگفت: «تو را تحمل میکنم، به شرط اینکه کمتر حرف بزنی و تا جایی که میتوانی جلو چشمم نباشی.»
Juror #8
احساس کرد که حضورش در آنجا جایز نیست، فوراً به اتاقش رفت و در را بست. روی تخت نشست و از درون ذهن خود صدایی شنید که میگفت:
ـ بابام را دوست ندارم.
دانستن این مطلب یک چیز بود و طرز بیان آن چیز دیگری که به تغییر موضع او میانجامید. هر چند جمله به آرامی و بدون هیچ تعجبی بیان شد، اما کلمهها تأثیر قابل توجهی از خود به جا گذاشتند. این کشف به واقعیتی بالاتر از آن منتهی میشد و رفته رفته در روح و روانش لانه میگزید. «بابام را دوست ندارم.» حتی طرز بیان مسخرهٔ «بابام» در این جمله گویای وخامت اوضاع بود.
Juror #8
اپیسن در پنج سالگی پی برد که پدرش را دوست ندارد. کشف تازهای نبود، ولی اولین جلوه از حقیقتی بود که یک یا دو سال قبل در وجود او جوانه زده بود.
Juror #8
آنها در آپارتمان ساعتها با هم بازی میکردند. دختر کوچولو به طور استثنایی هشیار و زرنگ بود، همه چیز را میفهمید و در هر فرصتی با صدای بلند میخندید. دومینیک میگفت:
ـ تو بچهٔ خوشبختی هستی.
Juror #8
پدرها توی زندگی مثل در هستند: برای وارد شدن یا بیرون رفتن، باید از آنها اجازه گرفت. اگر پدر ناسالم باشد، این در همیشه مسدود است.
mobinht
کینه خویشاوند نزدیک عشق است.
Juror #8
بار دیگر سر شیشه را با مقداری عطر آغشته کرد و تا جایی که میتوانست از آن به بالای گردنش مالید. کارش را در آیینه نظاره میکرد. قطرهای از عطر روی بدنش جاری شد و سرمستی حاصل از آن تمام وجودش را در بر گرفت.
Juror #8
دومینیک، همینکه او گوشی را قطع کرد، زد زیر گریه: «آیا با شک و تردیدهایم در قبال پسری به این خوبی، دارم دیوانهبازی میکنم؟» اما همزمان، در دل اعتراف کرد که یک هفته جدایی شاید اطمینان بیشتری به او ببخشد. مجالی مییافت که بتواند نفسی تازه کند.
Juror #8
ـ کاش فقط همین بود! عاشقش هم بودم. آدم چطور میتواند این همه عاشق کسی بوده باشد که فقط ادعا میکرد عاشقمان بوده است؟
دختر نوجوان به فکر فرو رفت.
ـ مامان، به عاشق بودنت افتخار کن. قویترین آدمها کسانی هستند که عاشقاند
هدی دختری در آپارتمان
این شیء در نظرش زیبایی بینظیری داشت. مدل اصیل و بدون اسپری بود. سر شیشه را باز کرد و نفس کشید: بوی عطر آنچنان او را مبهوت کرد که نتوانست بفهمد از این هدیه خوشش آمده است یا نه.
Juror #8
تو زیباترین زن عالم هستی. سایر زنها همگی بهخاطر وجود تو زشت هستند. نه. سایر زنها بهخاطر وجود تو وجود ندارند.
Juror #8
دیگ به دیگ میگوید رویت سیاه!
زنبور
آدم وقتی از روی سادهدلی دروغی بگوید، همیشه باید منتظر عواقبش نیز باشد.
زنبور
حجم
۸۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۸۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
قیمت:
۲۷,۰۰۰
تومان