بریدههایی از کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم
۴٫۴
(۲۴۸)
خوشبختی را ساده بگیریم ای دوست، ساده بگیریم.
خوشبختی را، تنها به مددِ طهارتِ جسم و روح، در خانهی کوچکمان نگهداریم.
استفاده کردیم
من، هرگز، ضرورتِ اندوه را انکار نمیکنم؛ چراکه میدانم هیچچیز مثل اندوه، روح را تصفیه نمیکند و الماسِ عاطفه را صیقل نمیدهد؛ امّا میداندادن به آن را نیز هرگز نمیپذیرم؛ چراکه غم، حریص است و بیشترخواه و مرزناپذیر، طاغی و سرکش و بَدلِگام.
هر قدر که به غمْ میدانبدهی، میدان میطلبد، و باز هم بیشتر، و بیشتر...
هر قدر در برابرش کوتاهبیایی، قد میکشد، سُلطه میطلبد، وَ لِه میکند...
غم، عقب نمینشیند مگر آنکه به عقب برانیاش، نمیگریزد مگر آنکه بگریزانیاش، آرام نمیگیرد مگر آنکه بیرحمانه سرکوبش کنی...
غم، هرگز از تهاجمْ خسته نمیشود.
و هرگز به صلحِ دوستانه رضا نمیدهد.
و چون پیشآمد و تمامیِ روح را گرفت، انسانْ بیهوده میشود، و بیاعتبار، و ناانسان، و ذلیلِ غم، و مصلوبِ بیسبب.
Shaker
چشمِ کودکان و بیماران، به نگاه مادران و طبیبان است.
اگر در اعماقِ آن، حتّی لبخندی محو ببینند، نیروی بالندگیشان چندین برابر میشود.
به صدایِ خندهی خالصِ بچّهها گوش بسپار، و به صدای دردناکِ گریستنشان، تا بدانی که این، سخنی چندان پریشان نیست.
Shaker
خوشبختی را در چنان هالهیی از رمز و راز، لوازم و شرایط، اصول و قوانینِ پیچیدهی ادراکناپذیر فرونبریم که خود نیز درمانده در شناختنش شویم...
خوشبختی، همین عطرِ محو و مختصرِ تفاهم است که در سرای تو پیچیدهاست...
رهگذر
من، هرگز، ضرورتِ اندوه را انکار نمیکنم؛ چراکه میدانم هیچچیز مثل اندوه، روح را تصفیه نمیکند و الماسِ عاطفه را صیقل نمیدهد؛ امّا میداندادن به آن را نیز هرگز نمیپذیرم؛ چراکه غم، حریص است و بیشترخواه و مرزناپذیر، طاغی و سرکش و بَدلِگام.
هر قدر که به غمْ میدانبدهی، میدان میطلبد، و باز هم بیشتر، و بیشتر...
هر قدر در برابرش کوتاهبیایی، قد میکشد، سُلطه میطلبد، وَ لِه میکند...
غم، عقب نمینشیند مگر آنکه به عقب برانیاش، نمیگریزد مگر آنکه بگریزانیاش، آرام نمیگیرد مگر آنکه بیرحمانه سرکوبش کنی...
رهگذر
همقَدَمِ همیشگیِ من!
مطمئن باش هرگز پیش نخواهدآمد که دانسته تو را بیازارم یا به خشم بیاورم.
هرگز پیش نخواهدآمد.
آنچه در چند روز گذشته تو را رنجیدهخاطر و دلآزرده کردهاست
مرا، بسیار بیش از تو به افسردگی کشاندهاست.
و مطمئن باش چنان میرَوَم که بدانم ـ بهدقّت ـ که چه چیزها این زمان تو را زخم میزند
تا از این پس، حتّی نادانسته نیز تو را نیازارم.
ما باید درستشویم.
ما باید تغییرکنیم...
رهگذر
بانوی بزرگوار من!
عطرآگین باد و بماناد فضایِ امروز خانهمان
و فضای خانهمان، همیشه، در چنین روزی که روز عزیزِ ولادتِ پُربرکت تو برای خانوادهی کوچک ماست...
رهگذر
انسان، حتّی اگر «حضور» داشتهباشد، و بر این حضور، مُصر باشد، ناگزیر، تیرِ تنگنظریهای کسانی که عدمحضور خود را احساس میکنند، و تربیت، ایشان را اسیرِ رذالتْ ساخته، به او میخورد.
•سیب•
قول میدهم:
در جهان، قدرتی وجودندارد که بتواند عشق را به کینه تبدیلکند؛ و این نشان میدهد که جهان، با همهی عظمتش، در برابر قدرتِ عشق، چقدر حقیر است و ناتوان
نغمه میلانی
این بزرگترین و پُردوامترین خواهش من از توست: مگذار غم، سراسرِ سرزمین روحت را به تصرّفِ خویش درآورَد و جای کوچکی برای من باقی مگذارد. من به شادی محتاجم، و به شادیِ تو، بیشک بیش از شادمانیِ خودم. حتّی اگر این سخن قدری طعم تلخ خودخواهی دارد، این مقدار تلخی را، در چنین زمانهیی، بر من ببخش __ بانوی من، بانوی بخشندهی من!
نغمه میلانی
دیدهام زنان و مردانی را که از «لحظههای فَوَرانیِ خشم» سخن میگویند و ناتوانی در برابر این لحظهها.
من، چنین چیزی را، در حدِّ شکستنِ حریمِ حُرمتِ یک زندگی، باور نمیکنم، و هرگز نخواهمکرد.
خشم، آری؛ امّا آیا تو میپذیری که من، به هنگامِ خشم، ناگهان، به یکی از زبانهایی که نمیدانم و مطلقاً نشنیدهام، سخن بگویم؟
خشمِ آنی نیز در محدودهی مُمکناتْ حرکت میکند __ به همین دلیل است که من، همیشه گفتهام: ما، قهر را، در زندگیِ کوچکِ خود، به «ناممکن» تبدیلکردهییم؛ به زبانی که یادنگرفتیم تا بتوانیم به کار ببریم.
قهر، زبانِ استیصال است.
قهر، پرتابِ کدورتهاست به ورطهی سکوتِ موقّت؛ و این کاریست که به کدورت، ضخامتی آزارنده میدهد.
قهر، دوقُفلهکردن دَریست که بهاجبار، زمانی بعد، باید گشودهشود، و هرچه تعدادِ قفلها بیشتر باشد و چفتوبستها محکمتر، دَر، ناگزیر، با خشونتِ بیشتر گشوده خواهدشد.
نغمه میلانی
«آنکه هرگز نان به اندوه نخورْد و شب را بهزاری سپری نساخت شما را ای نیروهای آسمانی هرگز، هرگز، نخواهدشناخت»
گوته
نغمه میلانی
زبان، بسیار پیش میآید که به یک زندگیِ خوب، خیانتکند، و بیشمار هم کردهاست.
sama
هرگز آنقدر بدهکار نخواهیم شد که نتوانیم از پسِ بدهیهایمان برآییم، و هرگز آنقدر پیر نخواهیمشد که نتوانیم دوباره متولّد شویم.
ما از زمانه عقب نخواهیمماند، زمانه را به دنبال خود خواهیمکشید.
فقط کافیست که قدری دیگر هم از نَفَس نیفتیم...
moonajaat
خوشبختیِ امروز ما، تنها و تنها به درد آن میخورد که در راهِ خوشبختسازیِ دیگران به کار گرفتهشود. شرط بقای سعادت ما این است، و همین نیز علّتِ سعادتِ ماست.
علی
شنیدهام که «وَنگوگ» ، بیجهت میگریستهاست. بیجهت! چه حرفها میزنند واقعاً! انگار که اگر دلیل گریستنِ انسانی را ندانیم، او، یقیناً بیدلیل گریستهاست.
fatemeh khalaj
از نظر سیاسی، اجتماعی و ملّی، طبیعیست که در آرزوی ژرفِ روزگارِ بسیار بهتری برای ملّتم و ملّتهای سراسرِ جهان باشم، و این نیز آرزو یا آرمانی نیست که در جایی به انتهایی برسد. یک ملّت همیشه میتواند خوشبختتر از آنچه هست باشد؛ امّا برای فرد، خوشبختی، حدّوحسابی دارد، بدیهیست که دلیل مسأله این است که انسان، در تفرّدش، در واحد محدود و کوچکی از زمانْ زیست میکند و آرزوهای فردیاش در محدودهی همین زمانْ شکل میگیرد، حال آنکه ملّتها در بینهایتِ زمان جاری هستند، و جهانِ نوشونده هر دم میتواند خالق آرزوها و آرمانهای نو باشد.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
تفاهم، بهتر از تسلیمشدن است.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
همسفر بودن و همهدف بودن، ابداً به معنای شبیهبودن و شبیهشدن نیست. و شبیهشدن، دالّ بر کمال نیست، بَل دلیل توقّف است.
شاید «اختلاف» ، کلمهی خوبی نباشد و مرا نگوید. شاید «تفاوت» ، بهتر از «اختلاف» باشد.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
ما باید نخستین قدمها را بهسوی انسان بیعیب برداریم
و نه قدمهای بلند بهسوی برشمردن عیوب همدیگر، به قصد آزردن، افسردن، کوباندن، لِهکردن، و به گریه انداختن...
و نه بهسوی قطع امید از خویش، از انسان...
نه... نه...
ما انسانیم، نه آنکه عقربِ کاشانیم.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
حجم
۱۶۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه
حجم
۱۶۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه
قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان