بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم | صفحه ۶۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم

بریده‌هایی از کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۲۴۸ رأی
۴٫۴
(۲۴۸)
من اینجا «من» را دیده‌ام __ که اسیر زندانِ بزرگِ نوشتن بوده‌است، همیشه‌ی خدا، که زندان را پذیرفته، باور‌کرده، اصلِ بودن پنداشته، به آن معتاد شده، و به تنها پنجره‌اش که بسیار بالاست دل خوش‌کرده... و آن پنجره، تویی ای عزیز!
zohreh
من هرگز یک قدم جلوتر از آنجا که هستم را ندیده‌ام.
zohreh
«بنویس که رسم نامه‌نوشتن و از طریق نامه حدیث دل گفتن و به مسائل و مشکلاتِ جاری پرداختن را تو از آغازِ جوانی داشتی، تا گمان نرود که تنها بوی تلخِ مُرکّب و صدای سُنّتیِ قلم به نوشتنْ وادارت کرده‌است»
zohreh
و شاید، در لحظه‌هایی به‌ضرورت، غم را عقب بنشاند، آنقدر که امکانِ به‌آسودگی نفس‌کشیدن پدیدآید.
zohreh
یکی از خوب‌ترین راه‌های رسیدن به این مقصود را در این دیدم که متن تمرین‌های خطّاطی‌ام را تا آنجا که مقدور باشد اختصاص بدهم به نامه‌های کوتاهی برای همسرم، و در این نامه‌ها بپردازم، تا حدّ ممکن، به تک‌تک مسائلی که محتمل بود ما را، قلب‌هایمان را، آزرده کند؛ و دستِ رَد بر سینه‌ی زورآوری‌های ناحَقّی بزنم که نمی‌بایست بر زندگیِ خوب ما تسلّطی مستبدّانه بیابد و دائماً بیازاردمان.
zohreh
او نیز همچون من و شاید نه همچون من امّا به شکلی، گهگاه و بیش از گهگاه، دلگرفتگی، قلبش را خاکستری‌رنگ می‌کرد __ و می‌کوشیدم که با جستجو به امیدِ رسیدن به ریشه‌های گیاه بالنده و سرسخت اندوه، و دانستنِ اینکه این روینده‌ی بی‌پروا از چه چیزها تغذیه می‌کند، و شناختنِ شرایطِ رُشد و دوامش، آن را نه آنکه نابود کنم بَل زیر سلطه و در اختیار بگیرم.
zohreh
آیا این درست است که ما به‌خاطر کسی شیون‌کنیم، بر سر بکوبیم، جامه‌ی عزا بپوشیم، ماتم بگیریم و به ختم بنشینیم که از ما جُز خنده بر رفته‌ی خویش را توقّع نداشته‌است؟
zohreh
تو باید بدانی عزیز من باید بدانی که دیر یا زود __ امّا، دیگر نه چندان دیر __ قلبت را خواهم‌شکست؛ و کاری جز این هم نمی‌توان کرد. امّا اینک، علی‌رغم این شکستنِ محتومِ قریب‌الوقوع __ که می‌دانم همچون درهم‌شکستنِ چلچراغی بسیار ظریف و عظیم، فروریخته از سقفی بسیار رفیعْ خواهدبود __ آنچه از تو می‌خواهم __ و بسیاری از یاران، از یارانشان خواسته‌اند __ این است که دل بر مُرده‌ام نسوزانی، اشک بر گورم نریزی، و خود را یکسره به اندوهی گران و ویرانگر وانسپاری...
zohreh
تو برای من همانی که گفته‌ام: خوب و کامل‌کننده، پایگاه و تکیه‌گاه. یک سرود خوش از اعماق.
zohreh
عزیز من! امروز، باز، به دامِ گذشته‌ها افتادم _ که به‌حق، چه اسارتِ گذرای شیرینی‌ست _ و دیدم روح تو، معنای تو، و اندیشه‌های تو، برای من بسیار تازه‌تر از گذشته‌هاست، و تازه‌تر نیز خواهدشد.
zohreh
همسفر بودن و هم‌هدف بودن، ابداً به معنای شبیه‌بودن و شبیه‌شدن نیست. و شبیه‌شدن، دالّ بر کمال نیست، بَل دلیل توقّف است.
ahmadi
عزیز من! گاهی که از رَوَند روزگار، زیرلب، شکایتی می‌کنی، و اظهار تعجّب از اینکه زندگی، با من و تو نیز، گهگاه، سرِ مُدارا نداشته‌است، اینگونه به‌نظرمی‌رسد که تو هنوز هم، زندگی را چیزی مستقلّ از زندگان می‌بینی، که به راه خود می‌رود و آنچه خودْ می‌خواهد انجام می‌دهد؛ و این، البتّه خوب می‌دانی که درست نیست.
zohreh
یادت باشد، اضطرابِ تو، همه‌ی چیزی‌ست که تنگ‌نظران، آرزومندِ آنند.
غریبِ طوس
در روزگارِ ما که بسیاری از مردانِ صاحبْ‌سواد و اکثر زنانْ به هنگامِ بحث، گرفتار عدم‌تعادل می‌شوند، فریاد می‌کشند، دشنام می‌دهند، مَتَل می‌گویند، تهمت می‌زنند، دروغ می‌بافند، شایعه می‌سازند، و جملگیِ ارزشهای اخلاقی و انسانی، و حتّی علل یک گفت‌وگوی سیاسی و اجتماعی را زیر پاهای هیجان‌زدگیِ غیرعادلانه‌ی خود لِه می‌کنند، و هدفی برایشان نمی‌ماند جُز مغلوب‌کردن و خُردکردنِ بیرحمانه و لحظه‌ییِ حریف، چقدر خوب بود اگر زنانی با خُلق‌وخوی اجتماعیِ آرام، وارد میدان سیاست می‌شدند و به‌خاطر مسائلی که در آرامش و وقارْ مدافع آنها هستند، رسماً و جداً به مبارزه می‌پرداختند. چقدر خوب بود.
zohreh
زمانی که اندوه به‌عنوان یک مهاجمِ بدقصدِ سختْ‌جان می‌آید نه یک شاعرِ تلطیف‌کننده‌ی روان، حقّ است که چنین مهاجمی را به رگبار خنده ببندی...
zohreh
به خدایم قسم که می‌دانم چه دلائل استواری برای افسرده‌بودن وجوددارد؛ امّا این را نیز به خدایم قسم می‌دانم که زندگی، در روزگار ما، درافتادنی‌ست خیره‌سرانه و لجوجانه با دلائل استواری که غم در رکاب خود دارد. غمِ بسیار مُدلّل، دشمنِ تا بُنِ‌ دندان مسلّح ماست. اگر به‌خاطر تزکیه‌ی روح، قدری غمگین باید بود ـ_ـ که البتّه باید بود __ ضرورت است که چنین غمی، انتخاب‌شده باشد نه تحمیل‌شده.
zohreh
تو، عیبْ این است، که از دشنامِ کسانی می‌ترسی که نان از قِبَلِ تهدید و باج‌خواهی و هرزه‌دهانیِ خویش می‌خورند ـ و سیه‌روزگارانند، به‌ناگزیر...
zohreh
این، می‌دانم که مدحِ مطلوبی نیست امّا عین حقیقت است که تو مهربان‌ترین زندانبانِ تاریخی. و آنقدر که تو گرفتار زندانیِ خویشتنی این زندانی، اسیرِ تو نیست _ که ای کاش بود در خدمتِ تو، مریدِ تو، بنده‌ی تو... و این همه در بند نوشتن نبود.
zohreh
یکی از خوب‌ترین راه‌های رسیدن به این مقصود را در این دیدم که متن تمرین‌های خطّاطی‌ام را تا آنجا که مقدور باشد اختصاص بدهم به نامه‌های کوتاهی برای همسرم، و در این نامه‌ها بپردازم، تا حدّ ممکن، به تک‌تک مسائلی که محتمل بود ما را، قلب‌هایمان را، آزرده کند؛ و دستِ رَد بر سینه‌ی زورآوری‌های ناحَقّی بزنم که نمی‌بایست بر زندگیِ خوب ما تسلّطی مستبدّانه بیابد و دائماً بیازاردمان.
zohreh
او نیز همچون من و شاید نه همچون من امّا به شکلی، گهگاه و بیش از گهگاه، دلگرفتگی، قلبش را خاکستری‌رنگ می‌کرد __ و می‌کوشیدم که با جستجو به امیدِ رسیدن به ریشه‌های گیاه بالنده و سرسخت اندوه، و دانستنِ اینکه این روینده‌ی بی‌پروا از چه چیزها تغذیه می‌کند، و شناختنِ شرایطِ رُشد و دوامش، آن را نه آنکه نابود کنم بَل زیر سلطه و در اختیار بگیرم.
zohreh

حجم

۱۶۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۳۸ صفحه

حجم

۱۶۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۳۸ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان