بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم | صفحه ۳۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم

بریده‌هایی از کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۲۴۸ رأی
۴٫۴
(۲۴۸)
غم، هرگز از تهاجمْ خسته نمی‌شود. و هرگز به صلحِ دوستانه رضا نمی‌دهد. و چون پیش‌آمد و تمامیِ روح را گرفت، انسانْ بیهوده می‌شود، و بی‌اعتبار، و ناانسان، و ذلیلِ غم، و مصلوبِ بی‌سبب.
کیان
من، محتاجِ آن لحظه‌های دلنشینِ لبخندم _ لبخندی در قلب، علیرغمِ همه‌چیز.
کیان
هرگز، ضرورتِ اندوه را انکار نمی‌کنم؛ چراکه می‌دانم هیچ‌چیز مثل اندوه، روح را تصفیه نمی‌کند و الماسِ عاطفه را صیقل نمی‌دهد؛ امّا میدان‌دادن به آن را نیز هرگز نمی‌پذیرم؛ چراکه غم، حریص است و بیشترخواه و مرزناپذیر، طاغی و سرکش و بَدلِگام. هر قدر که به غمْ میدان‌بدهی، میدان می‌طلبد، و باز هم بیشتر، و بیشتر... هر قدر در برابرش کوتاه‌بیایی، قد می‌کشد، سُلطه می‌طلبد، وَ لِه می‌کند... غم، عقب نمی‌نشیند مگر آنکه به عقب برانی‌اش، نمی‌گریزد مگر آنکه بگریزانی‌اش، آرام نمی‌گیرد مگر آنکه بیرحمانه سرکوبش کنی... غم، هرگز از تهاجمْ خسته نمی‌شود.
کیان
«شبْ عمیق است؛ امّا روز از آن هم عمیق‌تر است. غمْ عمیق است امّا شادی از آن هم عمیق‌تر است» .
کیان
تو گرچه تکیه‌گاهِ منی، امّا خود، در تنهایی، ساقه‌ی باریکِ یک گُل مینایی. مگذار حتّی نسیمِ یک اضطراب، این ساقه‌ی نازک را مختصری خم‌کند. شکستن تو، درهم‌شکستنِ من است.
Mohsen7080
گلدان، یک روز، به‌ناگهان شکست و گلها که خشکِ‌خشک شده‌بودند، مثل غُبارْ پراکنده‌شدند و ازمیان‌رفتند. چه عیب دارد؟ مگر خاطره‌ی یک گلدانِ سفالِ آبیِ لالجین با گُلی نادر و پُرخار، به قدرِ خودِ آن گل و گلدان، دوست‌داشتنی نیست؟ تازه، گمان می‌کنم که گُلِ خاطره، خار هم ندارد، همان‌گونه که گلدانِ خاطره، ناشکستنی‌ست.
SFatemehM
عیب‌گرفتن، بی‌شک آسان است بانو؛ عیب را آنگونه و به آن زبان گفتن که مُنجر به اصلاحِ صاحبْ‌عیب شود، این کاری است دشوار و عظیم، خیرخواهانه و دردشناسانه...
SFatemehM
برگهای پاییزی، بی‌شک، در تداوم‌بخشیدن به مفهومِ درخت و مفهوم‌بخشیدن به تداومِ درخت، سهمی ازیادنرفتنی دارند...
SFatemehM
از قدیم گفته‌اند، و خوب هم، که: عظیم‌ترین دروازه‌های اَبَرشهرهای جهان را می‌توان بست؛ امّا دهانِ حقیر آن موجودی را که نتوانسته نیروهایش را در راستای تولیدِ مفید یا در خدمت به ملّت، میهن، فرهنگ، جامعه، و آرمان به‌کار‌گیرد، حتّی برای لحظه‌یی نمی‌توان بست.
sirus
«تو را چون خاک می‌خواهم، همسر من!» . در عشق من به این سرزمین، آیا هرگز امکان تقلیلی هست؟
Ali
هر قدر که به غمْ میدان‌بدهی، میدان می‌طلبد، و باز هم بیشتر، و بیشتر... هر قدر در برابرش کوتاه‌بیایی، قد می‌کشد، سُلطه می‌طلبد، وَ لِه می‌کند... غم، عقب نمی‌نشیند مگر آنکه به عقب برانی‌اش، نمی‌گریزد مگر آنکه بگریزانی‌اش، آرام نمی‌گیرد مگر آنکه بیرحمانه سرکوبش کنی... غم، هرگز از تهاجمْ خسته نمی‌شود. و هرگز به صلحِ دوستانه رضا نمی‌دهد. و چون پیش‌آمد و تمامیِ روح را گرفت، انسانْ بیهوده می‌شود، و بی‌اعتبار، و ناانسان، و ذلیلِ غم، و مصلوبِ بی‌سبب.
plato
خوشبختی، گمان می‌کنم، تنها چیزی‌ست در جهان که فقط با دستهای طاهرِ کسی که به‌راستی خواهانِ آن است ساخته می‌شود، و از پیِ اندیشیدنی طاهرانه.
شاپرک
نامه‌ی شانزدهم همگام من در این سفرِ پُرخاطره‌ی پُرمخاطره! بارها گفته‌ام، و تو خوب می‌دانی، که ارزش نهایی هر زندگی در حضور لحظه‌های سرشار از احساسِ خوشبختی در آن زندگی‌ست. در یکنواختی و سکون، هیچ‌چیز وجود ندارد چه رسد به خوشبختی که ناگزیر، از پویشی دائمی سرچشمه می‌گیرد. ما نباید بگذاریم که هیچ جزئی از زندگی‌مان در دامِ تکرار، گرفتار شود. صیّادِ سعادت، چشم براین دام دوخته‌است... من باز هم از تکرارْ با تو سخن خواهم‌گفت _ امّا به لحنی و صورتی دیگر!
شاپرک
سنگین‌ترین دردها، چون از صافیِ زمان بگذرند به چیزی توصیف‌ناپذیر امّا مطبوعْ تبدیل می‌شوند
Gisoo
هرگز از کودکیِ خویش آنقدر فاصله مگیر که صدای فریادهای شادمانه‌اش را نشنوی، یا صدای گریه‌های مملو از گرسنگی و تشنگی‌اش را...
Gisoo
انسان، بدون گریه، سنگ می‌شود.
Nora
زمانی، در شهری، مردی را یافتیم که می‌گفت هرگز در تمامیِ عمرش نگریسته‌است. تفاخُرِ اندوهبار و شاید شرم‌آوری داشت. پزشکی گفت: «نقصی‌ست طبیعی در مجاری اشک» و یا حرفی از اینگونه؛ و گفت که «در دلْ می‌گرید» که خیلی سخت‌تر از گریستن با چشم است، و گفت که برای او بیم مرگِ زودرس می‌رود. مردی که گریستن نمی‌دانست، این را می‌دانست که زود خواهدمُرد. شاید راست باشد. شنیده‌ام مستبدّان و ستمگرانِ بزرگِ تاریخ، گریستن نمی‌دانسته‌اند.
Nora
جدّاً معتقدم خیلی لازم است که گهگاه، «انتخابِ گریستن» کنیم و همچون عزادارانِ راستین، خود را به گریستنی از ته دل واسپاریم.
Nora
کاسه‌ی بلور را نمی‌توان یک‌بار از دست رهاکرد، بر زمین انداخت، لگدمال کرد، و باز انتظار داشت که همان کاسه‌ی بلورینِ روز اوّل باشد.
Nora
عزیز من! قایق کوچکِ دل به دست دریای پهناورِ اندوه مسپار! لااقل بادبانی برافراز، پارویی بزن، و برخلاف جهتِ باد، تقلّایی کُن! سخت‌ترینْ توفان، مهمانِ دریاست نه صاحبخانه‌ی آن.
کاربر ۱۵۰۱۶۰۰

حجم

۱۶۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۳۸ صفحه

حجم

۱۶۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۳۸ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان