بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم | صفحه ۳۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم

بریده‌هایی از کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۲۴۸ رأی
۴٫۴
(۲۴۸)
همیشه گفته‌ام و باز می‌گویم، عزیز من، کودکی‌ها را به هیچ دلیل و بهانه، رها مکن، که ورشکستِ ابدی خواهی‌شد...
محمد
تو گرچه تکیه‌گاهِ منی، امّا خود، در تنهایی، ساقه‌ی باریکِ یک گُل مینایی.
محمد
کلامی که نتوانی‌اش گفتْ راست به غیظِ فروخورده تبدیل‌کُن!
محمد
بی‌پروا به تو می‌گویم که دوست‌داشتنی خالصانه، همیشگی، و رو به تزایُد، دوست‌داشتنی‌ست بسیار دشوار ـ__ تا مرزهای ناممکن. امّا من، نسبت به تو، از پسِ این مُهمِّ دشوارْ به‌آسانی برآمده‌ام؛ چراکه خوبیِ تو، خوبیِ خالصانه، همیشگی و رو به تزایُدی‌ست که هر اَمرِ دشوار را بر من آسان کرده‌است و جمیع مرزهای ناممکن را فروریخته.
محمد
سر در برابرت فرودآورم و بگویم: هر چه هستی همانی که می‌بایست باشی، و بیش از آنی، و بسیار بیش از آن. به لیاقتْ تقسیم نکردند؛ والّا سهم من، در این میان، با این قلم، و محوِ نوشتن‌بودن، سهم بسیار ناچیزی بود: شاید بهترین قلمِ دنیا، امّا نه بهترین همسر...
محمد
من، هرگز، ضرورتِ اندوه را انکار نمی‌کنم؛ چراکه می‌دانم هیچ‌چیز مثل اندوه، روح را تصفیه نمی‌کند و الماسِ عاطفه را صیقل نمی‌دهد؛ امّا میدان‌دادن به آن را نیز هرگز نمی‌پذیرم؛ چراکه غم، حریص است و بیشترخواه و مرزناپذیر، طاغی و سرکش و بَدلِگام. هر قدر که به غمْ میدان‌بدهی، میدان می‌طلبد، و باز هم بیشتر، و بیشتر... هر قدر در برابرش کوتاه‌بیایی، قد می‌کشد، سُلطه می‌طلبد، وَ لِه می‌کند... غم، عقب نمی‌نشیند مگر آنکه به عقب برانی‌اش، نمی‌گریزد مگر آنکه بگریزانی‌اش، آرام نمی‌گیرد مگر آنکه بیرحمانه سرکوبش کنی...
িមተєကє .నមժមተ
هر قدر که به غمْ میدان‌بدهی، میدان می‌طلبد، و باز هم بیشتر، و بیشتر... هر قدر در برابرش کوتاه‌بیایی، قد می‌کشد، سُلطه می‌طلبد، وَ لِه می‌کند... غم، عقب نمی‌نشیند مگر آنکه به عقب برانی‌اش، نمی‌گریزد مگر آنکه بگریزانی‌اش، آرام نمی‌گیرد مگر آنکه بیرحمانه سرکوبش کنی... غم، هرگز از تهاجمْ خسته نمی‌شود. و هرگز به صلحِ دوستانه رضا نمی‌دهد. و چون پیش‌آمد و تمامیِ روح را گرفت، انسانْ بیهوده می‌شود، و بی‌اعتبار، و ناانسان، و ذلیلِ غم، و مصلوبِ بی‌سبب.
ماهی قرمز
چه زیبا و پُرشکوه است که زنان و دختران ما، معقول و منطقی، نه هیجان‌زده، نامُنصف و شایعه‌سازانه، در متن سیاست باشند: معتقدانه، نه مُقلّدانه؛ واقعی، نه نُمایشی؛ صمیمانه، نه متظاهرانه؛ و به‌خاطر آینده‌ی همه‌ی بچّه‌ها، نه به‌خاطر خودنُمایی و به علّتِ خودخواهی.
راحله
خوشبختی، عطرِ مختصرِ تفاهم است که اینک در سرای تو پیچیده و عطری‌ست باقی که از آغاز تا پایانِ این راه، همیشه می‌توان بوییدش.
کیان
تا زمانی‌که تو ساعدی را ترجیح می‌دهی، و سهراب را، درست تا آن زمان، ساعدی و سهرابْ مرا به تفکّر و شناخت، به زنده‌بودن و حرکت‌کردن وادار می‌کنند. اگر تو، همه من شوی، من و تو سهراب را کشته‌ییم، و ساعدی را، و بسیاری را...
کیان
بحث باید ما را به ادراکِ متقابل برساند نه فنای متقابل.
کیان
عزیز من! اگر زاویه‌ی دیدمان، نسبت به چیزی، یکی نیست، بگذار یکی نباشد. بگذار فرق داشته‌باشیم. بگذار، در عین وحدت، مستقل باشیم. بخواه که در عینِ یکی‌بودن، یکی نباشیم. بخواه که همدیگر را کامل‌کنیم نه ناپدید. تو نباید سایه‌ی کمرنگ من باشی من نباید سایه‌ی کمرنگِ تو باشم این سخنی‌ست که در بابِ «دوستی» نیز گفته‌ام. بگذار صبورانه و مهرمندانه در باب هر چیز که مورد اختلاف ماست بحث‌کنیم؛ امّا نخواهیم که بحث، ما را به نقطه‌ی مطلقاً واحدی برساند.
کیان
عشق، از خودخواهی‌ها و خودپرستی‌ها گذشتن است؛ امّا این سخن به معنای تبدیل‌شدن به دیگری نیست.
کیان
صبوریِ تو... صبوریِ تو... صبوریِ بی‌حساب تو در متنِ یک زندگیِ ناامن و آشفته، که هیچ‌چیز آن را مُفرّح نساخته‌است و نمی‌سازد، به‌راستی که شگفت‌انگیزترین حکایت‌هاست...
کیان
ما باید نخستین قدم‌ها را به‌سوی انسان بی‌عیب برداریم و نه قدم‌های بلند به‌سوی برشمردن عیوب همدیگر، به قصد آزردن، افسردن، کوباندن، لِه‌کردن، و به گریه انداختن... و نه به‌سوی قطع امید از خویش، از انسان... نه... نه...
کیان
من اگر هنوز هم سراپا عیبم، این به هیچ حالْ دالِّ بر آن نیست که تو راهت را به‌درستی نرفته‌یی، بل به معنای خاراشدنِ عیوبی‌ست که من از کودکی و نوجوانی با خود آورده‌ام، و هرگز، در زمان‌هایی که روح، انعطاف‌پذیریِ بیشتری داشت، آن را به‌جانب خوب و خوب‌تر شدن، منعطف نکردم... باید که یک روز صبح، قطعاً و جداً، جدار سخت و سیمانی روحم را بتراشم، بیرحمانه و با یکدندگی، و بار دیگر __ و شاید برای نخستین‌بار __ روحی بسازم به نرمیِ پَرِ کاکایی‌های دریای شمال، به نرمیِ روحِ یک کودک گیلک، به نرمیِ مهِ ملایمِ جنگل‌های مازندران، به نرمیِ نسیمِ دشتهایِ پهناورِ ترکمن‌صحرا، و به نرمیِ نگاه یک عاشق به معشوق... و آنگاه، فرصتِ نوسازیِ خویشتن را به تو که در جستجوی این فرصت، عمری را گذرانیده‌یی، بسپارم.
کیان
زندگیِ زراندیشانه‌ی امروز، مجالِ یکسره خوب‌بودن، کامل‌عیار بودن، حتّی در ذهن هم انحراف و اندیشه‌ی باطلی نداشتن را از انسان گرفته‌است.
کیان
این را همه می‌دانند: آنچه بَد است و به‌راستی بَد است، چرکِ منجمدِ روح است و واسپاریِ عمل به عُقده‌ها، نه هوا کردنِ بادبادک‌ها...
کیان
همیشه گفته‌ام و باز می‌گویم، عزیز من، کودکی‌ها را به هیچ دلیل و بهانه، رها مکن، که ورشکستِ ابدی خواهی‌شد... آه که در کودکی، چه بی‌خیالیِ بیمه‌کننده‌یی هست، و چه نترسیدنی از فردا...
کیان
این حوادث نیستند که انسان را امیدوار یا ناامید می‌کنند؛ این طرز نگاه‌کردن ما به حوادث است و زاویه‌ی دید ما، که مایه‌ی اصلی یأس و امید را می‌سازد.
کیان

حجم

۱۶۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۳۸ صفحه

حجم

۱۶۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۳۸ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان