اثر کلاسیک الزاماً چیز تازهای به ما نمیآموزد، گاهی در آن چیزی را مییابیم که از قبل میدانستیم (یا گمان میکردیم میدانیم)، بیآنکه بدانیم همین کتاب برای نخستینبار آن را بیان کرده (یابهطور خاص به آن توجه کرده است) این غافلگیری نیز سرشار از رضایت است؛ همان رضایتی که در کشفِ یک مبدأ و یک وابستگی است.
از آنجا میتوان تعریف زیر را بیرون آورد:
۹. آثار کلاسیک کتابهاییاند که با خواندن، چنان تازه، غیرمنتظره، و شگفتانگیز میشوند که تصور میرود پیشتر با شنیدهها شناخته شدهاند.
Masoud
خواندن یک اثر کلاسیک، باید به نسبت تصویری که از آن داشتهایم بهنوعی غافلگیرمان کند. به این دلیل، مصرانه توصیه میشود که فقط متون اصلی خوانده شود و تا حد ممکن میتوان کتابشناسیهای منتقدانه، تفسیرها و توضیحات را کنار گذاشت. در مدرسه و دانشگاه باید فهمانده شود که هر کتابی که از کتاب دیگر سخن میگوید، بیش از خود آن کتاب حرفی برای گفتن ندارد. اما ــ همهٔ تلاش آنها برای اثبات عکس موضوع است ــ و شاهد واژگونگی ارزشهاییم و از پیشگفتار، رژهٔ نقد و کتابشناسی بهمثابهٔ پردهای دودزا استفاده میشود برای پنهان کردن آنچه متن برای گفتن دارد و تنها شرط بیان آن است که بگذارند حرفش را بیحضور واسطهای بزند که مدعی است بیش از آن میداند.
میتوانیم نتیجه بگیریم:
۸. اثر کلاسیک، اثری است که مدام ابری از گفتمانهای نقادانه ایجاد میکند و پیوسته از خود میراندش.
Masoud
Adeo_causa_non_deest (۲/۱۱۵)، علتها کم نیستند، چراکه همیشه میتوان علتی یافت.
Eli N
«چرا باید بهجای تمرکز بر خواندن آثاری که زمانمان را بهتر به ما میفهماند، آثار کلاسیک را بخوانیم؟» و نیز با این پرسش: «وقتی تودهٔ اخبار روز بر ما فروریخته، چطور فرصت و آزادی فکر لازم را برای خواندن آثار کلاسیک بیابیم؟»
Eli N
هر بازخوانی اثر کلاسیک، کشفی است، همانند خواندنِ نخستین بار.
Eli N