بریدههایی از کتاب سرمه ای
۴٫۲
(۲۵)
عشق رازیست به اندازه آغوش خدا
عشق آن گونه که میدانم و میدانی نیست
خانم معلم
هیچکس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید
هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتر
بر بخار پنجره یک شب نوشتی: «عاشقم»
خون انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر...
کاربر ۷۰۸۵۴۳۷
فقط اندوه میگیرد سراغی از غریبیمان
همان که یارمان بوده کماکان یارمان مانده
اسما
اصلاً از این به بعد شما باش و شانه هات
ما را برای گریه سر آستین بس است
ﻬﺍﻧﻳﻟ
گاه بغض کهنهٔ یک مرد غوغا میکند
گاه با یک رعد و برق ساده تهرانی... تر است
سجّاد
خستهام مثل یتیمی که از او فر فره ای
بستانند و به او فحش پدر هم بدهند
fanoos
یا سراغ من میایی چتر و بارانی بیار
یا به دیدار من ابری نیا... تر میشوی
سپهر
آدمست و سیب خوردن آدم است و اشتباه
سپهر
به قفس سوخته گیریم که پر هم بدهند
ببرند از وسط باغ گذر هم بدهند
حاصل این همه سال انس گرفتن به قفس
تلخکامی ست اگر شهد و شکر هم بدهند
سپهر
نامههایم چشمهایت را اذیت میکند
درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است
چای دم کن خستهام از تلخی نسکافه ها
چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است
یوگن
من که شاعر نیستم لالم ...سکوتی ممتدم
داغی لبهای تو قفل از دهان برداشته
٬طاهٰا،
شب به شب قوچی ازین دهکده کم خواهد شد
ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد
unes
آخر قصه هر بچه پلنگی این است
پنجه بر خالی و... در حسرت ماه افتادن
محمدحسن
نه فانوسی کنار لحظههای تارمان مانده
نه دیگر زلف تاکی بر سر دیوارمان مانده
فقط اندوه میگیرد سراغی از غریبیمان
همان که یارمان بوده کماکان یارمان مانده
بپرس از پیشگوهای محلی این معما را
چقدر از روزهای مثل زهر مارمان مانده؟
چقدر از دلخوشی های کم و کوتاهمان رفته؟
چقدر از زخمهای بر جگر بسیارمان مانده؟
سزای خواندن از عشق است در گوش کر جنگل
اگر که قطره خونی گوشه منقارمان مانده
تو تقدیر منی ای عشق اما عقل میگوید
بیا بگذر ز تقدیرت... همین یک کارمان مانده
artemis
عشق قلیانی ست با طعم خوش نعنا دو سیب
میکشی آزاد باشی مبتلاتر میشوی
سپهر
دست و پا بسته و رنجور به چاه افتادن
به از آن است که در دام نگاه افتادن
لاک پشتانه به دنبال تو میآیم و آه
چه امیدی که پی باد به راه افتادن
سیب شیرین لبت باشد و آدم نخورد؟
تو بهشتی و چه بیم از به گناه افتادن؟
آخر قصه هر بچه پلنگی این است
پنجه بر خالی و... در حسرت ماه افتادن
با دلی نرم دلی مثل پر قو سخت است
سر و کارت به خط و خال سیاه افتادن
عشق ابری ست که یک سایه آبی دارد
سایهاش کاش به دل گاه به گاه افتادن
behrouzfx
آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت
یوسف از چاه در آورده به زندان ببرد
وای بر تلخی فرجام رعیت پسری
که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد
ماه رویی دل من برده و ترسم این است
سرمه بر چشم کشد زیره به کرمان ببرد
دو دلم اینکه بیاید من معمولی را
سر و سامان بدهد یا سرو سامان ببرد
اسما
آنچه که تو بر سرت کردی و رفتی روسری
آنچه که من بر سرم شد آه... خاک عالم است
unes
ما که هی زخم زبان از کس و ناکس خوردیم
چه تفاوت که به ما زخم تبر هم بدهند
unes
حجم
۳۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
حجم
۳۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
۱۰,۵۰۰۷۰%
تومان