حال نگاه دقیقتری به جامعهٔ ایران میافکنیم. دکارت جملهٔ کلیدی سادهای دارد: «شک میکنم، پس هستم.» اما بسیاری از ایرانیها پیرو شعار «شک نمیکنم تا باشم» هستند. همیشه درست میگویند و حق با آنهاست. در هیچ موردی مسئول و مقصر نیستند، چه رسد به آنکه دچار احساس گناه شوند. همیشه علت وقایعی را که بر آنها میگذرد بیرون از خود جستجو میکنند، از استعمار گرفته تا بچهٔ همسایه. این افراد به این دلیل گمان میکنند همیشه درست میگویند که من آنها فاقد عزت نفس واقعی است و اگر باور کنند که اشتباه کردهاند، فرو میریزند. درواقع، این هستهٔ بزرگمنش و خودشیفته گاردی است برای محافظت از یک من شکننده و آسیبپذیر. اغلب ایرانیها بدبین و پارانوئید هستند؛ میل به آسیب زدن به دیگران و خصومتِ خود را به دیگران فرافکنی میکنند و از آنها میترسند. درنتیجه، اعتماد پدیدهای نادر است.
jafar hakimelahi
در بسیاری از ایرانیها مشخصههای هیتلر و میل به هیتلر شدن را مشاهده کرده است، مشخصههایی که از نظر شدت در یک طیف قرار دارند. به زبان روانکاوی، میتوان اینگونه بیان کرد که بسیاری از ایرانیها خودشیفتهاند، با وجدانهای اخلاقی آزارگر.
احسان رضاپور
هیتلر حاصل یک تحقیر بود، تحقیر، پیامد شکست و ناکامی. در لایههای سطحی روانش، شاید شکست سرزمینش در جنگ جهانی اول که در یک همانندسازی شدید انگار خود او بود، در لایههای عمیقتر روانش ناکامی و تحقیر و ناامنی شدیدِ سالهای اول تولدش از او یک خودشیفته (narcissistic) ساخت، آن هم با یک ساختار تمام عیار وجدان اخلاقی آزارگر (Superego Sadistic).
احسان رضاپور