یا نور
عشق هرجا که قدم گذارد زیر و رو میکند، آنچنان که با یک تجلی بر کوه آن را به رقص آورد، اکنون که به حکم
هوَ مَعَکم أینَ ما کنتُم
معشوق همهجا هست و به هر دلی قدم مینهد سختتر از آن کوه سنگی نباشیم که:
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
و اینک رقص کوه
معجزه ی سپاسگزاری
همین خصلت او بود که یکبار در کوه طور که میعادگاه او بود با خدا، پروردگار به او گفته بود که او را خیلی دوست دارد:
گفت موسی را به وحی دل خدا
کای گزیده دوست میدارم تو را
و موسی درحالیکه هم از شرم و هم از خوشحالی دلش میلرزید، عرض کرده بود: «خداوندا، دلیل آن چیست تا آن خصلت را در خودم بیشتر کنم.»
و خداوند میفرماید: «تو مانند طفلی که از مادر سیلی خورده ولی باز هم به دامان او میگریزد، در خوشی و سختی، نگاهت به جای دیگر و شخص دیگری نیست.»
마흐사
دارد میآید... باوقار و نورانی و درحالیکه الواح سنگی را به سینه میفشرد. آن هفتاد نفر از علت تأخیر ده روزهاش پرسیدند و او از خدا برایشان گفت. با آنکه اینها بزرگان قوم بودند اما گفتههای پیامبر خدا را باور نکردند. گفتند: «تا خدایت را به چشم نبینیم، باور نمیکنیم.» عجب! موسی چه کند؟ با شرم
رو به آسمان میکند: «خدایا! میشود؟!»
قالَ لَن تَرانی وَ لکن اُنظُر اِلی الجَبَلِ فَاِنَّ استَقَرَ مَکانَه فَسوفَ تَرانی
«هرگز مرا نخواهی دید لیکن به کوه بنگر، پس اگر بر جای خود قرار گرفت بهزودی مرا خواهی دید.»
نوری بر کوه تجلی کرد. به ناگاه صخرههای سنگی کوه از هم پاشیدند و موسی مدهوش از شدت آن تجلی بیهوش بر زمین افتاد. آن تجلی و آن نور چه بود؟ که بود؟ باز هم نمیدانیم.
마흐사