این جملهی پرشور و نشاط با حروف درشت در راهروی ورودی فرهنگسرا با رنگ بر زمین نقش بسته بود:
ستارهات را پیدا کن
و هرگز از آن رو برنگردان!
بلاتریکس لسترنج
آلکسیا پرسید: «اصلاً این خوشگولان چی هست؟»
خانم شارلوت جواب داد: «خوشگولان؟ خُب... خوشگولان دیگر؛ هر چیزی که باعث خوشگولان شود.»
ژوستین-ژِرِمی، اِدواردو و آلکسیا هنوز منتظر بودند.
خانم شارلوت در ادامه گفت: «هر چیزی که به ما شور و حال میدهد، خوشحالمان میکند، موجب رشد و تربیتمان میشود، و به ما آگاهی میبخشد، خوشگولان است؛ هر چیزی که باعث شود فوقالعاده سرحال و پرجُنبوجوش شویم؛ هر چیزی که باعث شود فکر کنیم بال در آوردهایم و پرواز میکنیم.»
بلاتریکس لسترنج
موقعی که آلکسیا به دنیا آمده بود، پدر و مادرش از هم جدا شده بودند. آنها هر دو وکیل داشتند و حرفهایشان را از طریق وکیل به گوش یکدیگر میرساندند. در تمام این سالها، آلکسیا حتی یک بار هم پدر و مادرش را یکجا با هم ندیده بود! او برای این که به خودش دلداری بدهد، میگفت که بالاخره یک روز اسمش در کتاب رکوردهای گینس ثبت خواهد شد؛ در صفحهی مربوط به طلاق به عنوان غمانگیزترین سرگذشت بشری
بلاتریکس لسترنج