بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تولد در سائوپائولو | طاقچه
کتاب تولد در سائوپائولو اثر راضیه مکاریان

بریده‌هایی از کتاب تولد در سائوپائولو

گردآورنده:بهزاد دانشگر
انتشارات:عهد مانا
امتیاز:
۴.۵از ۱۷ رأی
۴٫۵
(۱۷)
پیش خودم گفتم پیامبر این‌همه آدم را در آن گرمای بیابان نگه‌می‌دارند که بگویند علی دوست من است؟! آیا نباید مسئلهٔ مهم‌تری در میان بوده باشد؟!
ZH
طرز رانندگی ایرانی‌ها خیلی متفاوت بود. انگار دسته‌جمعی از دست پلیس فرار می‌کردند. هر چه دنبال کمربند گشتم، پیدا نکردم. می‌خواستم از ترسم زیر صندلی بروم و کف ماشین بنشینم. شروع کردم ذکر یا حسین را تکرار کنم. این را از عرب‌های مسجد محمد رسول‌الله یاد گرفته بودم. هر لحظه احساس می‌کردم الان تصادف می‌کنیم. وسیله‌ای گوشهٔ چشمم را پر کرد. به طرفش برگشتم. مات و مبهوت موتور سیکلتی را دیدم که پنج نفر روی آن نشسته بودند و هیچ‌کدام هم کلاه ایمنی نداشتند. گفتم یا حسین... در برزیل دو نفر بیش‌تر نمی‌توانند روی موتور بنشینند. اما آن‌روز من به مهارت ایرانی‌ها در رانندگی پی بردم. چون با این وضع، کسی تصادف نکرد و ما به سلامت به مقصد رسیدیم.
حیران
خیلی دوست داشتم به همهٔ کسانی که در مترو بودند بگویم من با اسلام آشنا شده‌ام. با انسانی به‌نام حسین. شما او را نمی‌شناسید. که اگر بشناسید دوستش دارید و اگر داستانش را بشنوید، به اندازهٔ من گریه می‌کنید.
حیران
من برای صحبت کردن به طرف کسی نمی‌رفتم. اجازه می‌دادم سؤال برایشان ایجاد شود و خودشان مشتاق شنیدن جواب باشند، نه این‌که پاسخِ پرسشِ نداشته را بدهم. برای همین بیشترشان حرف‌هایم را می‌پذیرفتند. هرچند من به نتیجهٔ صحبت‌هایم کاری نداشتم. حقیقت را می‌گفتم و به این‌که چه تأثیری داشته باشد فکر نمی‌کردم.
کاربر ۱۵۱۹۷۳۹
اسلام دقیق‌تر و جزئی‌تر همه‌چیز را بیان کرده بود. وقتی کسی وسیله‌ای می‌خرد، یک دفترچهٔ راهنما دارد. اگر طبق دفترچه عمل کند بهتر می‌تواند از آن استفاده کند و عمر طولانی‌تری هم خواهد داشت، ولی اگر هرجور که دوست دارد با آن رفتار کند، زودتر از بین خواهد رفت
ZH
می‌خواستم تا هر وقت لازم است آن‌جا بایستم و دیوار را لمس کنم و چشمم را از درِ مسجد برندارم، بلکه باز شود و من را به داخل خودش بکشد. بعد آرام بسته شود و من روشنایی واقعی را بچشم. تا صبح در دل نور، بیدار بمانم و طعم عبادت را مزه کنم. انرژی قدرتمندی از پشت دیوارها به سمتم می‌آمد که نمی‌توانستم انکارش کنم. جاذبه‌ای که چندین برابر جاذبهٔ زمین بود. دستم را نمی‌خواستم از دیوار مسجد جدا کنم، اما باید قبل از این‌که خیلی دیر می‌شد، به خانه برمی‌گشتم. بالاخره دل کندم، ولی قبل از رفتن دوباره کنار در ایستادم و زیر لب گفتم: «برمی‌گردم.»
کاربر ۱۵۱۹۷۳۹
تنها مقابل درِ بزرگ مسجد ایستادم. روی تابلویی به زبان عربی اسم مسجد را نوشته بود که من نمی‌توانستم بخوانم و با اندازهٔ کوچک‌تری به زبان انگلیسی نوشته بود: «مسجد محمد رسول‌الله.» محو عظمت ساختمان مقابلم شدم. شکوه این بنا مربوط به مصالح و اندازهٔ دیوارها نبود. فهمیدم چیز دیگری باعث بزرگی این مکان شده است. انگار هاله‌ای نورانی دور تا دور مسجد را فراگرفته بود که از درون آن سرچشمه می‌گرفت. قدم می‌زدم و انگشتانم را آرام به دیوار مسجد می‌کشیدم. پوششی مغناطیسی دور تا دور مسجد احساس می‌کردم که از جنس من نبود. فهمیدم باید جنسم با آن یکی شود تا اجازهٔ ورود پیدا کنم. قداستش را درک کرده بودم و برای حضور در این مکان سر از پا نمی‌شناختم.
کاربر ۱۵۱۹۷۳۹
آسمان پر از ستاره بود. به سیاهی شب و نور ستاره‌ها نگاه می‌کردم و با امام زمان (عج) حرف می‌زدم. اول خودم را معرفی کردم: «من کامیلا هستم. برزیلی هستم. خیلی خوشحالم که خدا من را هدایت کرده و با اهل‌بیت و شما آشنا شدم. من به کمک شما نیاز دارم. می‌خواهم چیزهای زیادی دربارهٔ دین اسلام یاد بگیرم.»
کاربر ۱۵۱۹۷۳۹
این راه، گذشته به آینده متصل می‌شود. ما فقط از نجف تا کربلا نمی‌رفتیم، بلکه زائران انگار از امام حسین به امام زمان می‌رسیدند. استقامتی که به امید ختم می‌شد. هرچند کسی را نمی‌شناختم، اما هیچ‌کس غریبه نبود. هیچ‌کس از بقیه بالاتر نبود و یا پایین‌تر.
هیچ
اگر بخشی از وجودم را در کربلا گذاشتم، بقیه‌اش در سامرا جا ماند.
هیچ
امام علی (ع) گفته‌اند وقتی به سجده می‌رویم، یعنی جنس ما از خاک است. از سجده بلند می‌شویم مثل وقتی است که به دنیا می‌آییم. دوباره به سجده می‌رویم یعنی به خاک برمی‌گردیم و وقتی دوباره برمی‌خیزیم، یعنی بعد از مرگ زنده خواهیم شد
ZH
اگر بشود عشق به یک انسان را توضیح داد، آن دیگر عشق نیست. چون این حس توضیح ندارد.
هیچ
من قبلا فکر می‌کردم همه از این‌که در ایران زندگی می‌کنند احساس رضایت دارند. فکر می‌کردم همه در ایران مؤمن و مذهبی هستند. اما بعد از رابطه با مردم در جامعه فهمیدم بعضی از آن‌ها به‌خصوص خانم‌ها اهمیتی به دین نمی‌دهند. با این‌که در یک کشور اسلامی زندگی می‌کنند و همه چیز در دسترسشان است ولی استفاده نمی‌کنند.
کاربر ۸۸۳۰۵۶۷
چرا به این جوشن کبیر می‌گویند؟ جوشن یعنی زره، لباس رزم و لباس که از بدن محافظت می‌کند جوشن یعنی بادیگارد، محافظ. آن‌قدر خدا اسماء متبرکهٔ خودش را آورده، هر کسی بخواند، در برابر آتش جهنم و گناه حفظ می‌شود. برای همین به آن جوشن بزرگ می‌گویند. من تحقیق کردم. به این نتیجه رسیدم که چادر برای زن جوشن کبیر است. هیچ چیز مثل چادر نمی‌تواند ارزش زن و حیای زن را حفظ بکند. من با این لباس حس امنیت دارم، محافظ دارم. فکر نکن فقط مسلمان‌ها و اسلام حجاب دارد، در دین مسیحیت هم این را رعایت می‌کنند. دین یهود هم دارد.
ZH

حجم

۱۲۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

حجم

۱۲۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد