بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پستچی فضول | طاقچه
۴٫۲
(۱۰)
«مأموریت ما این است که خوشبختی هدیه کنیم
بلاتریکس لسترنج
خیلی خوشحالم که وجود دارید.
بلاتریکس لسترنج
«بله، درست است! پستچی شده‌ام! یک شغل عالی! پیاده‌روی می‌کنم، مردم را می‌بینم، نامه‌های جورواجور تحویل می‌دهم. فقط یک اشکال هست... حوصله‌ام سر می‌رود... اصلاً بگذار اعتراف کنم: می‌میرم برای این که پاکتی را باز کنم! ببین، فقط یک پاکت! فقط می‌خواهم ببینم داخلش چیه؛ بعد دوباره می‌چسبانمش.»
Elham jannesari
خانم شارلوت با آرامش توضیح داد: «مأموریت ما این است که خوشبختی هدیه کنیم. اگر قرار است نامه‌ای بنویسیم، متن نامه باید طوری باشد که وضعیت را بهتر کند یا باعث خوشحالی کسی بشود.»
miladan
فصل ۱۰: شارل شافوئن عزیز! روز بعد، آگاتی داشت درخواست طلاقی را که آرتور آندره برای همسرش فرستاده بود، پاره می‌کرد که ناگهان خانم شارلوت پرسید: «دوست داری از چه کسی نامه برایت برسد؟»
𝕄𝕖𝕧🍹🥢
خانم شارلوت با آرامش توضیح داد: «مأموریت ما این است که خوشبختی هدیه کنیم. اگر قرار است نامه‌ای بنویسیم، متن نامه باید طوری باشد که وضعیت را بهتر کند یا باعث خوشحالی کسی بشود.» ناگهان آگاتی فکر کرد که سربازی شجاع و دلیر شده است. از چنین مأموریت پرافتخاری بی‌اندازه خوشش آمده بود.
Narges
خانم شارلوت با آرامش توضیح داد: «مأموریت ما این است که خوشبختی هدیه کنیم. اگر قرار است نامه‌ای بنویسیم، متن نامه باید طوری باشد که وضعیت را بهتر کند یا باعث خوشحالی کسی بشود.» ناگهان آگاتی فکر کرد که سربازی شجاع و دلیر شده است. از چنین مأموریت پرافتخاری بی‌اندازه خوشش آمده بود.
Narges
«او مرا دوست دارد و من، پستچی جدید را دوست دارم. اما هیچ امیدی ندارم؛ پستچی جدید را همه خیلی‌خیلی دوست دارند!»
miladan
خانم شارلوت گفت: «بلیتی به اندازه‌ی بیست و سه دلار و سی و شش سنت.» دو ساعت و چهارده دقیقه‌ی بعد، راننده از خانم شارلوت خواست که پیاده شود. پولش فقط به همین اندازه می‌رسید: او باید وسط جاده‌ای خلوت و خالی از سکنه پیاده می‌شد! خانم شارلوت که عاشق ماجراهای تازه بود با شادمانی از اتوبوس پیاده شد. همین طور که اتوبوس دور می‌شد، به خودش گفت: «مطمئنم که همین نزدیکی‌ها کار خوبی پیدا می‌کنم.» در همان لحظه، تابلویی دید. نزدیک رفت و خواند: «به دهکده‌ی سَنت‌ماشین‌شوآن خوش آمدید!»
☆Mahdiyeh☆
خانم شارلوت گفت: «بلیتی به اندازه‌ی بیست و سه دلار و سی و شش سنت.» دو ساعت و چهارده دقیقه‌ی بعد، راننده از خانم شارلوت خواست که پیاده شود. پولش فقط به همین اندازه می‌رسید: او باید وسط جاده‌ای خلوت و خالی از سکنه پیاده می‌شد! خانم شارلوت که عاشق ماجراهای تازه بود با شادمانی از اتوبوس پیاده شد. همین طور که اتوبوس دور می‌شد، به خودش گفت: «مطمئنم که همین نزدیکی‌ها کار خوبی پیدا می‌کنم.» در همان لحظه، تابلویی دید. نزدیک رفت و خواند: «به دهکده‌ی سَنت‌ماشین‌شوآن خوش آمدید!»
☆Mahdiyeh☆
خانم شارلوت با آرامش توضیح داد: «مأموریت ما این است که خوشبختی هدیه کنیم. اگر قرار است نامه‌ای بنویسیم، متن نامه باید طوری باشد که وضعیت را بهتر کند یا باعث خوشحالی کسی بشود.» ناگهان آگاتی فکر کرد که سربازی شجاع و دلیر شده است. از چنین مأموریت پرافتخاری بی‌اندازه خوشش آمده بود.
Narges

حجم

۳٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۷۱ صفحه

حجم

۳٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۷۱ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد