بریدههایی از کتاب ترکش حرف شنو
۴٫۳
(۶)
قرار نیست تو مثل بچههایی که فیلم سینمایی تعریفمیکنند، صحنههای هیجانانگیز از شهادت یک رزمنده را تعریف کنی. دوست من ولیالله درست به همین سادگی تیرخورد و بیصدا به زمین افتاد.
shariaty
ولیالله مهمترین واقعه زندگیاش، آنلحظهای نبود که داشت تیر میخورد و به زمین میافتاد. به همیندلیل، تو هم قبل از آن که به آن لحظه بپردازی، روزهایی اززندگی او را تعریف کن که باعث شد او از شهادت خودش باخبرشود. به نظر من، این مهمتر است.
shariaty
ما هم رفتیم.
چنین اتفاقاتی را فقط بچههایی به سن و سال تو که هنوزگناهی نکرده و دلششان پاک و مال خداست، باور میکنند وبزرگترهایی که دوباره به طرف خدا برگشتهاند. آنها در راهیکه به طرف خدا برمیگردند، دلششان به آگاهی میرسد.
دختر عزیزم.
حالا که تصمیم گرفتهای ماجرای شهادت یک رزمنده را درکلاس برای دوستانت تعریف کنی، فراموش نکن که شهادت بدون آن مقدمات، فقط یک جور مُردن است. البته ممکن است رزمندههایی هم بدون این که به کسی گفته باشند، شهادت خود خبردار شدهاند. ما که از همه چیز و از همهی رازهای رزمندهها باخبر نیستیم. مثلاً من خودم تا همین امروز ـ روزی که ولیالله شهید شد ـ خبر نداشتم او در نیمههای شب از سنگر خارجمیشود و در گوشهای از بیابان نماز شب میخواند. اگر ولیالله تا بیست سال دیگر هم مجروح نمیشد، شاید من از این ماجرابی خبر میماندم.
یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام
همیشه دعا کردم خداوند او را به وظیفهاش آشنا کند. همیشه دعا کردم خدا شما رزمندگان را حفظ کند. شما خودتان نمیدانید دعای چه مادرانی پشت سر شما بود.»
یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام
اصلاً چند نفر را الان میتوان پیدا کرد که بدانند عملیات بدر در کجا بود و سرانجامش چه شد؟پس چه فرقی میکند روز پنجم یا سوم عملیات. فقط همان روزها مهم بود که بدانیم حتی در ساعت یا دقیقه چندم عملیات هستیم.
یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام
تو باید استراحت کنی.
خندید و گفت:
ـ برادر خادمالشریعه! این دنیا که جای استراحت نیست. دنیا مزرعه آخرت است. وقت برای استراحت زیاد داریم.
بس است دیگر! فتیله را بکش پایین که وقت خواب است. توهم بگیر بخواب و سلام ما را به بچهها برسان.
یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام
ما که شهید شدیم و این جا هم گاهگداری میبینمش. شما او را از دست دادید که یادش هم نمیکنید. ای دلغافل!
یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام
بهاش گفتم (یعنی سرش داد زدم که کاش نمیزدم. حالا کههم خودم شهید شدم و هم ولیالله شهید شده، این را میفهمم)بچهها پشت بیسیم هستند، هر اطلاعاتی میخواهی بگیری، بگوبچهها بدهند.
یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام
توی چشمهایش دیدم که دلش پر میزند. میخواست بپرد. تاحالا کفتر توی دستت گرفتی؟ انگار یک کبوتر را از پاش گرفتهبودم که نتواند پر بزند. بال بال میزد. صدای بالهاش میآمد. بههمین خاطر بود که گفتم:
ـ حالا که میخواهی بروی، برو!
یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام
داشتم میگفتم که بالاخره دید نمیتواند همین طور ول کند وبرود. توی ذاتش نبود. از در دیگری در آمد. شوخی کرد. زد بهصحرای کربلا و خلاصه یک جور ما را راضی کرد که بهاش گفتم.
ـ با ماشین مهمات برو خط.
یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۹۵ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۹۵ صفحه