بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بهار لعنتی | طاقچه
تصویر جلد کتاب بهار لعنتی

بریده‌هایی از کتاب بهار لعنتی

۳٫۱
(۷)
ابری صورتش را پوشانده بود و من حس می‌کردم که می‌خواهد چیزی را اعتراف کند.
نیما اکرمی
ما انسان‌ها معمولاً بعد از گذشت چندین سال از زندگی‌مان حقیقتی را می‌پذیریم که همیشه آن را حس می‌کردیم، در طول همۀ این سال‌ها، ولی ازروی نگرانی یا بی‌خیالی آن را پنهان می‌کردیم.
ati
روزهای دوری از زندگی‌ام را به‌ خاطر می‌آوردم. روزهای دوری که من به‌سختی می‌توانستم به امروز پیوندشان بزنم. از خودم می‌پرسیدم آیا واقعا من بودم؟
m_royaei
او آن‌قدر ساکت است که من فکر می‌کنم کنار مجسمه‌ای نشسته‌ام. به ‌نظر می‌آید آن‌قدر منتظر مانده که خشک شده است.
m_royaei
می‌توان در چشم‌برهم‌زدنی از دنیایی که در آن هرچه می‌بینی، دیگری را نقض می‌کند، دنیایی که پر از قوانین دست‌وپا گیر است، دنیایی که در آن تا آخر دنیا در حالت تعلیق می‌مانیم، به دنیای دیگری برویم.
ati
صبح که می‌شود سعی می‌کنید خواب شب گذشته را به خاطر آورید، ولی همۀ آنچه به‌ یاد دارید مثل تکه‌پاره‌های لباسی کهنه است. سعی می‌کنید هرآنچه را به ‌یاد می‌آورید، به هم وصل کنید ولی بیشتر از خاطرتان می‌رود.
m_royaei
یک روز، روزی که قرار است مثل هر روز دیگری باشد، با روزمرگی‌ها و همۀ اتفاقات تکراری‌اش، به‌ ناگاه رنگی دیگر به خود می‌گیرد
m_royaei

حجم

۲۵۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

حجم

۲۵۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

قیمت:
۴,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد