نمیخواهم متولد شوم. اول اینکه حتی فکرکردن به تمام چیزهایی که قرار است از پدرم به ارث ببرم، لرزه به اندامم میاندازندـ حماقت خودش بهاندازهٔ کافی بد هست!
صبا
در گلهای نخل، میان خیزرانها
بودا به خوابی عمیق فرورفت
با درخت انجیر خشکیدهٔ کنار جاده
مسیح هم مرده
اما همهٔ ما به آرامشان نیاز داریم، حتی در مقابل صحنهٔ نمایش
هنگامی که به پشتصحنه نگاه میکنید
چیزی جز کرباس پاره نمییابید
صبا
چیزهایی که از همه بیشتر به آنها افتخار میکنیم دقیقاً همان چیزهایی هستند که از آن ما نیستند.
صبا
احمق همواره فکر میکند که همه بهجز خودش احمق هستند.
صبا
خدایا! این هم دیوانه شده. و در حالی که بهشدت تعجب کرده بودم، کشیدمش و از روی زمین بلندش کردم.
«مسخرهبازی درنیاور. چه غلطی داری میکنی؟»
لپ، که بهطور عجیبی آرام و خونسرد بود و چشمانش را میمالید، گفت: «نه، مسخرهبازی درنمیآورم، نه. آنقدر همهچیز دلگیر به نظر میرسید که فکر کردم بهتر است از زاویهای دیگر به دنیا نگاه کنم. اما معلوم شد که هیچ فرقی نمیکند.»
صبا
تا زمانی که همسایه داریم، جنگ هم خواهیم داشت.
صبا
در باشگاه گائل از بحثهای عمیق مگِ فیلسوف خبری نبود و صحبتهای گائل به من این امکان را میداد که با دنیایی کاملاً جدید روبهرو شوم، دنیایی وسیع و پهناور؛ زیرا گائل کسی بود که با خوشحالی و سرزندگی درمورد هر موضوعی حرف و همیشه هم هنگام حرفزدن قهوهاش را با قاشق طلایی هم میزد.
صبا
«جوهرهٔ نقاشی و نویسندگی آن است که برای هرکس کاملاً واضح و مشخص باشد که هدف نقاش یا نویسنده دقیقاً توضیح و توصیف چهچیزی بوده. بنابراین، ما در این کشور هرگز چیزی مانند ممنوعیت در فروش یا نمایش را تجربه نکردهایم. اما آنچه که بهجایش انجام میدهیم، ممنوعیت در اجراست. همان طور که میبینی، داشتن موسیقی چیز خطرناکی است. یک آهنگ، هرچقدر هم که بهسمت ابتذال کامل سلیقهٔ همگانی پیش برود، بازهم برای کاپّایی که گوش موسیقی نداشته باشد، بیمعنی خواهد بود.»
صبا