بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد؟ | صفحه ۵۶ | طاقچه
کتاب چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد؟ اثر مهدی  رضایی

بریده‌هایی از کتاب چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد؟

نویسنده:مهدی رضایی
انتشارات:نشر افکار
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۴۱۶ رأی
۳٫۹
(۴۱۶)
همین چند تا مجله و کتاب به قول شما آبکی هم نبود که دیگر هیچی. بابا این رمان‌ها و شعرهای روشنفکرانه خفه‌مان کرد. ما که چیزی نمی‌فهمیم. زن‌های خانه‌دار چه کار دارند به فلسفه و رمان‌های درهم و برهم و چه می‌دانم این ادا و اصول‌ها. با طرف‌ داری با زبان خودش حرف می‌زنی نمی‌فهمد. آن وقت انتظار داری که داستان‌هایی چاپ کنیم که برای فهمیدنش مثل چند لایه شکم آدم، آن را بشکافند و به اصل ماجرا برسند. کجایی عزیزم؟ بیشتر زن‌ها شب از خستگی مثل مرده می‌افتند و صبح خستگی‌شان در نرفته از خواب بیدار می‌شوند و می‌روند سر کار و زندگی‌شان.
Roya
دیگران همیشه می‌ترسند که نکند بهشان بگویند دیوانه اما من ترسی ندارم. حتا از دیوانگی خودم لذت هم می‌برم.
Narges
موهایم را شانه می‌کنم به سمت بالا، ریش پروفسوری می‌گذارم و همیشه دو طرف صورتم اصلاح شده است. کت و شلوار می‌پوشم و یک کیف پاپکو به دست می‌گیرم. هر وقت هم کسی را ببینم که مثل آدم رفتار نمی‌کند یا مثل آدم حرف نمی‌زند و فحش‌هایی می‌دهد که آخرش کش دارد، زل می‌زنم به چشم‌هایش و می‌گویم: الاغ! نفهم! بی‌شعور!
usofzadeh.ir
زنی کنار خیابان در حالی که اشک پهنای صورتش را خیس کرده با لباس خاکی شده گدایی می‌کند. آن‌طرف‌تر هم مردی که یک پا دارد دستش را به طرف مردم دراز کرده و می‌گوید: محض رضای خدا کمک کنید. دخترکی با لباس فرم مدرسه یک بسته آدامس به دست دارد و میان عابران می‌لولد و آستین بعضی‌ها را می‌کشد و می‌گوید: تو را به خدا یک آدامس بخرید. چند نفر از راننده تاکسی‌ها با فحش‌های ناموسی دهان به دهان شده‌اند. پسری می‌رود تنه‌اش را می‌مالد به دختری که ایستاده و ویترین را نگاه می‌کند. موتورسواری به پلیس التماس می‌کند که موتورش را توقیف نکند. زنی که می‌خواهد از روی پل رد بشود، پایش فرو می‌رود در شیار بین پل و ضجه‌اش بلند می‌شود. بالای میدان صدای جیغ زنی می‌آید و فریادزنان می‌گوید: کیفم را دزدید. کمک. کمک. و همه ایستاده‌اند و به دور شدن موتور سوار دزد نگاه می‌کنند.
usofzadeh.ir
مردی که چشم‌های بادامی دارد نگاهم می‌کند و می‌گوید: بی‌خیال بیا جنین بخوریم. اینجا همه چیز حلال است.
usofzadeh.ir
چرا من فقط زمانی شوهر گلی هستم که چیزی برایش می‌خرم؟ چرا همین که مثل آدم زندگی می‌کنم شوهر گلی نیستم؟
usofzadeh.ir
من جدای ذهن زیبایش، خودش را هم می‌خواستم که امروز در آغوش مرد دیگری است. پس همه چیز تمام شد. هم نسترن واقعی هم نسترن خیالی.
usofzadeh.ir
همیشه صداهایی که از خودمان درمی‌آوریم فریاد نیست. گاهی یک نگاه گاهی یک مشت گره کرده گاهی سکوت هم یک فریاد است. مهم این است که در برابر نامردمی‌ها آرام نباشیم.
usofzadeh.ir
رو می‌کنم به نازنین و می‌گویم: بین بچه‌های دانشگاه یا مدرسه‌ی شما اتفاقاتی مثل سقط جنین نبوده. ــ از این جور اتفاق‌ها کم نداشتیم. ــ ببخشید در دانشگاه شما دختر فاحشه نیست؟ گونه‌هایش سرخ می‌شود و می‌گوید: از این دسته هم کم نیست. خرج سنگین دانشگاه را هم از همین راه تأمین می‌کنند.
usofzadeh.ir
جالب این یکی را می‌کشند. آن یکی خودش را می‌کشد. ببو می‌زند توی سر امیر میوه‌فروش. دختر نامه‌نویس می‌شود قاتل. شیلا هم می‌شود فاحشه. مستانه بچه‌ی خودش را سقط می‌کند. آن هم از رفیق فوق لیسانس ادبیات نمایشی ما که هم خودش را سیاه می‌کند هم مردم را برای شندرغاز پول. به این می‌گویند اجتماع آرام و بی‌دغدغه. ــ عجب صبح دلپذیری!
usofzadeh.ir

حجم

۲۵۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۳۰ صفحه

حجم

۲۵۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۳۰ صفحه

قیمت:
رایگان