بریدههایی از کتاب مهمان گاه
۳٫۶
(۱۳)
گاهی برنده میشوی و بعد همهچیز تمام میشود و بازندهای.
چڪاوڪ
حال عاشورا در کربلا عجیبترین چیزی است که کسی میتواند در حیاتش تجربه کند.
چڪاوڪ
میگویند آدم که خلق شد، در عرش خدا پنج نور دید که قبل از او آنجا بودند. حُبِ حسین(ع) معلولِ خلقتِ حسین(ع) است. شاید من و ما از همان ابتدا به حسین(ع) ربط داشتهایم.
چڪاوڪ
روضهخوان رسید به آنجا که «همه منتظرن مادرش برسه...»
آن جمله را که شنیدم، ضربههای آرامی که با کف دست روی زانویم میزدم متوقف شد. دستم دیگر بالا نیامد و نفسم هم. روحم دست انداخته بود به چرخ زمان که نچرخد، ظهر نشود و اذان نگویند. کمکم یادم رفت نفس بکشم. به خودم که آمدم، دیدم خودم را کشاندهام توی پاگرد و دارم مشت میکوبم به قفسهٔ سینهام. دست و پا میزدم ولی نفسم بالا نمیآمد. سردیِ مرمرِ کفِ پاگرد گونهٔ خیسم را لمس کرد و چشمم لنگهکفش دخترانهٔ سفیدی را که پشتورو افتاده بود، دید و بسته شد. نتوانستم از اللهاکبر اذان ظهر به أشهد أن لا إله إلا الله برسم.
«ضَعْفَ بَدَنِی وَ رِقَّةَ جِلْدِی وَ دِقَّةَ عَظْمِی» دعای کمیل را شنیدهاید؟ من لمسش کردهام. جان بیمقدار من حتی تحمل نکرد یک بار ظهر عاشورا را درک کند. نتوانستم سینه بزنم، گریه کنم و دل سیر اشک بریزم. اصلاً من به ظهر نرسیدم.
چڪاوڪ
زنها میراثدار آیینهاییاند که از مادرانشان به آنها میرسد. جان به در بردنِ لالاییها، قصهها، و خردهآدابورسوم قدمتدارمان لابهلای چرخدندههای مدرنیته محصولِ تلاش زنانی است که نخواستهاند چراغ میراث معنویشان خاموش شود.
چڪاوڪ
خانه جایی است که حس خوبِ «بودن» به آدم میدهد؛ جایی با انبوهی از خاطرههای خوب که بر فردا ردِ دیروز میاندازد.
چڪاوڪ
میگویند میرزای شیرازی در عالم مکاشفه از حبیب بن مظاهر پرسیده «میخواهی به دنیا برگردی؟» و حبیب هم گفته «بله، اگر بشود، برمیگردم. آن هم برای سه چیز: فرستادن صلوات، آب دادن به تشنه و گریه در مجلس اباعبدالله.» کاش میرزا از جناب حبیب میپرسید گریه در کدام مجلس؟ کدام تکیه؟ کدام هیئت؟ امروزه حسین(ع) به رأی سینهزنها تفسیر میشود و هر گریهکنْ امام حسینِ خودش را دارد. تحفهٔ هیئتها بهشتِ تضمینی است. ملاکْ تکثیر حداکثری هیئت است، نه رشد حداقلی افکار. مداحها مدیر برنامه دارند و روضهخوانی شده پرفورمنس. قبل برنامه ساندچِک میگیرند و اگر باب میلشان نباشد، جلسهٔ معظم روضه تعطیل میشود.
چڪاوڪ
عدهای میگویند «ننگ است از حسین(ع) جز حسین(ع) بخواهی» و بعد، لذتِ خودعارفپنداریشان پشت حزن و بغض پنهان میشود و حظ میبَرَند از حرف معرکهای که زدهاند. من هم این ژست را بارها گرفتهام اما از جایی به بعد دیگر نمیتوانستم از او چیزی نخواهم. منِ سراپا نیاز چرا نباید از حسینِ متصل به ذاتِ بینیازی چیزی بخواهم؟ «من فقط خودش را میخواهم» میتواند لایههای پنهانی هم داشته باشد. شاید معنایش این باشد که میترسم حسین(ع) درخواستم را بیپاسخ بگذارد، بنابراین خودم را گول میزنم که به این مرحلهٔ متعالی رسیدهام و بدون چشمداشت به دارایی و توانایی حسین، عاشقانه میخواهمش. اما من که خودم میدانستم سائل هستم. سائلِ معنا شاید: من میخواهم بالاخره تو را بفهمم و این تنها صداقتی است که در من وجود دارد.
چڪاوڪ
تمام سنگینی کربلا تا ظهر عاشورا یک طرف و سنگینی مصیبتی که هنگام غروب در فضا موج میزند طرف دیگر.
چڪاوڪ
گاهی ما برای خودمان قصههایی میبافیم و فکر میکنیم درستاند.
چڪاوڪ
حجم
۲۲۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
حجم
۲۲۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان