بریدههایی از کتاب مهمان گاه
۳٫۴
(۱۶)
گاهی برنده میشوی و بعد همهچیز تمام میشود و بازندهای.
چڪاوڪ
حال عاشورا در کربلا عجیبترین چیزی است که کسی میتواند در حیاتش تجربه کند.
چڪاوڪ
میگویند آدم که خلق شد، در عرش خدا پنج نور دید که قبل از او آنجا بودند. حُبِ حسین(ع) معلولِ خلقتِ حسین(ع) است. شاید من و ما از همان ابتدا به حسین(ع) ربط داشتهایم.
چڪاوڪ
روضهخوان رسید به آنجا که «همه منتظرن مادرش برسه...»
آن جمله را که شنیدم، ضربههای آرامی که با کف دست روی زانویم میزدم متوقف شد. دستم دیگر بالا نیامد و نفسم هم. روحم دست انداخته بود به چرخ زمان که نچرخد، ظهر نشود و اذان نگویند. کمکم یادم رفت نفس بکشم. به خودم که آمدم، دیدم خودم را کشاندهام توی پاگرد و دارم مشت میکوبم به قفسهٔ سینهام. دست و پا میزدم ولی نفسم بالا نمیآمد. سردیِ مرمرِ کفِ پاگرد گونهٔ خیسم را لمس کرد و چشمم لنگهکفش دخترانهٔ سفیدی را که پشتورو افتاده بود، دید و بسته شد. نتوانستم از اللهاکبر اذان ظهر به أشهد أن لا إله إلا الله برسم.
«ضَعْفَ بَدَنِی وَ رِقَّةَ جِلْدِی وَ دِقَّةَ عَظْمِی» دعای کمیل را شنیدهاید؟ من لمسش کردهام. جان بیمقدار من حتی تحمل نکرد یک بار ظهر عاشورا را درک کند. نتوانستم سینه بزنم، گریه کنم و دل سیر اشک بریزم. اصلاً من به ظهر نرسیدم.
چڪاوڪ
زنها میراثدار آیینهاییاند که از مادرانشان به آنها میرسد. جان به در بردنِ لالاییها، قصهها، و خردهآدابورسوم قدمتدارمان لابهلای چرخدندههای مدرنیته محصولِ تلاش زنانی است که نخواستهاند چراغ میراث معنویشان خاموش شود.
چڪاوڪ
میگویند میرزای شیرازی در عالم مکاشفه از حبیب بن مظاهر پرسیده «میخواهی به دنیا برگردی؟» و حبیب هم گفته «بله، اگر بشود، برمیگردم. آن هم برای سه چیز: فرستادن صلوات، آب دادن به تشنه و گریه در مجلس اباعبدالله.» کاش میرزا از جناب حبیب میپرسید گریه در کدام مجلس؟ کدام تکیه؟ کدام هیئت؟ امروزه حسین(ع) به رأی سینهزنها تفسیر میشود و هر گریهکنْ امام حسینِ خودش را دارد. تحفهٔ هیئتها بهشتِ تضمینی است. ملاکْ تکثیر حداکثری هیئت است، نه رشد حداقلی افکار. مداحها مدیر برنامه دارند و روضهخوانی شده پرفورمنس. قبل برنامه ساندچِک میگیرند و اگر باب میلشان نباشد، جلسهٔ معظم روضه تعطیل میشود.
چڪاوڪ
خانه جایی است که حس خوبِ «بودن» به آدم میدهد؛ جایی با انبوهی از خاطرههای خوب که بر فردا ردِ دیروز میاندازد.
چڪاوڪ
عدهای میگویند «ننگ است از حسین(ع) جز حسین(ع) بخواهی» و بعد، لذتِ خودعارفپنداریشان پشت حزن و بغض پنهان میشود و حظ میبَرَند از حرف معرکهای که زدهاند. من هم این ژست را بارها گرفتهام اما از جایی به بعد دیگر نمیتوانستم از او چیزی نخواهم. منِ سراپا نیاز چرا نباید از حسینِ متصل به ذاتِ بینیازی چیزی بخواهم؟ «من فقط خودش را میخواهم» میتواند لایههای پنهانی هم داشته باشد. شاید معنایش این باشد که میترسم حسین(ع) درخواستم را بیپاسخ بگذارد، بنابراین خودم را گول میزنم که به این مرحلهٔ متعالی رسیدهام و بدون چشمداشت به دارایی و توانایی حسین، عاشقانه میخواهمش. اما من که خودم میدانستم سائل هستم. سائلِ معنا شاید: من میخواهم بالاخره تو را بفهمم و این تنها صداقتی است که در من وجود دارد.
چڪاوڪ
تمام سنگینی کربلا تا ظهر عاشورا یک طرف و سنگینی مصیبتی که هنگام غروب در فضا موج میزند طرف دیگر.
چڪاوڪ
گاهی ما برای خودمان قصههایی میبافیم و فکر میکنیم درستاند.
چڪاوڪ
زنان هستند که در نقش سوگوارانِ همیشهٔ تاریخ، چراغ یادآوری را روشن نگه میدارند تا قصهها فراموش نشوند.
چڪاوڪ
عین ماهی قرمز که آبِ تُنگش را خالی کرده باشند خودم را میکوبم به زندگی، به دیوارههای زمان افسارگسیخته که نفهمم ظهر شد، که تمام شد. میخواهم مادرش نرسد و نبیند.
من مسلمنم چون عزاداری بلد نیستم. حتی قلمم نمیتواند روضه بنویسد. من مسلمنم چون امام حسینم همهجا هست
چڪاوڪ
درست وقتی گمان میکنی این عاشورا دیگر مثل هر سال نخواهد شد و امسال از مجلس همیشگیات دور افتادهای، روضه خودش را به تو میرساند. هر سال وقتش که میشود، هر جا باشی روضه پیدایت میکند.
چڪاوڪ
در مدرسه، کوچه و خیابان، جمع فامیل، محله، تلویزیون و هر جا که فکرش را بکنی، آدمها مدام همه را با هم مقایسه میکنند، زشت و زیبا را از هم جدا میکنند، و اعتماد به نفس را در وجود دیگران میکشند.
چڪاوڪ
برای تعیین زمان آغاز حسین(ع) در زندگیام، از این سن تا کودکی، به هر نقطه که میرسم، نقطهٔ دیگری هست که به قبل و قبلتر میبَردم. در هر سنی که بودهام حسین(ع) سهمی در خاطراتم دارد؛ اسمش، نشانههایش، قصههایش.
چڪاوڪ
تصمیم گرفتم هر سال ظهر عاشورا جایی باشم که نفهمم من بودهام و اذان گفتهاند؛ نفهمم من نفس میکشیدهام و او نه.
چڪاوڪ
روزهای عاشورا در کربلا دلم از گذر زمان میگیرد. دلم میگیرد که امسال هم دارد تمام میشود. دلم میخواهد روز عاشورا آنقدر کش بیاید که بشود تمام عمرم. پیش خودم میگویم چه میشود تمام سال حال آدم شبیه همان لحظات باشد و این حال جاری شود در تمام مکانها و زمانهای زندگی؟ هر سال عاشورا در حرم امام حسین(ع) دعا میکنم بعد از مرگم هم روزهای عاشورا روحم ساکن حرم باشد.
چڪاوڪ
محال است آدم عاقلی به هیئت پا بگذارد و تناقضهای رفتاری بعضی از هیئتیهای ظاهرالصلاح آزارش ندهند. هر کس ببیند که شخصیتهای اسمورسمدار چقدر خلافِ اصول رفتار میکنند، کمکم به اعتقاداتش شک میکند. البته با گذشت زمان و با استدلالهایی مثل «اسلام به ذات خودت ندارد عیبی» موقتاً تردید را کنار میگذارد و میپذیرد که آدمها نمیتوانند جای حقیقت را بگیرند.
چڪاوڪ
عزیزالدین نسفی در انسان کامل میگوید «انسان کامل آن است که او را چهار چیز به کمال باشد، اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف. و انسان کاملِ آزاد آن است که او را هشت چیز به کمال باشد، اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف و ترک و عزلت و قناعت و خمول. هر که این هشت چیز را به کمال رسانید کامل و آزاد است و بالغ و حر... بدان که کاملان آزاد دو طایفهاند. بعضی عزلت و قناعت و خمول اختیار کردند و بعضی رضا و تسلیم و نظاره کردن اختیار کردند. این هر دو طایفه در عالم هستند و هر یک به کار خود مشغولاند.»
عزیزالدین نسفی را دوست دارم چون اعتراف میکند نمیداند کدام طایفه درست میگویند و مثل من ـ بلاتشبیه ــ نتوانسته بفهمد درستش مسلمان بودن است یا مسلمن بودن. ولی یک نصیحتش خوب به دلم نشسته. آنجا که میگوید «ای درویش، اگر نمیتوانی آزاد و فارغ شوی، باری راضی و تسلیم باش.»
چڪاوڪ
خاله معصوم نشسته روی صندلی و بلندبلند میخواند «اَلسَّلام عَلَیْک یا اَباعَبْدِاللَّه اَلسَّلام عَلَیْک یَابْنَ رَسُولِ اللَّه» و من باز میگویم بسمالله و ظرف یکبارمصرف کم میآورم. خاله میخواند «اَلسَّلامُ عَلَیْک یَابْنَ فاطِمَة سَیِّدَةِ نِساَّء الْعالَمین» و من از ته سینه همهٔ جانم را جمع میکنم و میگویم «یا حسین، یا حسین، یا حسین» یعنی نگو خاله، صدا نکن مادرش را.
چڪاوڪ
حجم
۲۲۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
حجم
۲۲۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
قیمت:
۴۵,۰۰۰
۲۷,۰۰۰۴۰%
تومان