- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب پستچی
- بریدهها
بریدههایی از کتاب پستچی
۴٫۰
(۴۰)
«قرار نیست به هرکس خوبی کنی پیش تو بماند یا برایت جبران کند. همین خوبی کردن، تو را خوشبخت میکند...»
حوریا
عاشق شدن سخت است. عاشق ماندن، سختتر. آدم شاید در یک لحظه عاشق شود، ولی یک عمر طول میکشد که عشقش را از یاد ببرد، بهخصوص عشق اول را.
sahar irani
جنگ بدترین فکر بشر است چیستا... از بچگی فکر میکردم مگر آدمها مجبورند باهم بجنگند و حالا میبینم بله. گاهی مجبورند... چون آنها که دستور جنگ را میدهند زیر باران نیستند. میان گلولای نیستند و با فکر چشمان سبز ماریا نمیمیرند. آنها در خانههای گرمشان نشستهاند. سیگار میکشند و دستور میدهند..
حوریا
مگر یک زن چقدر میتواند یا علی بگوید و هیچکس جوابش را ندهد!
نور
وقتی عشق زندگیات، باد میشود، طوفان میشود، رگبار میشود و بر سرنوشتت میبارد، دیگر انتظار همه چیز را داری، مگر نیامدنش را.
حوریا
در آن روزگار هر شب میخوابیدی و بیدار میشدی چیزی را گم کرده بودی، آدمی را، عشقی را و خانهای را
نور
هیولایی به نام سانسور، که کمکم یادت میدهد یک قیچی برداری. گیسوانت را قیچی کنی، دوست داشتنت را قیچی کنی، تمام احساسات انسانیات را قیچی کنی تا دیگر چیزی برای قیچی کردن آنها باقی نماند و آنوقت دیگر شبیه خودت نیستی. شبیه هیچچیز نیستی!
حوریا
از مادر در دنیا چیزی بهتر نیست، از مادر در دنیا چیزی آرامشبخشتر نیست. هروقت از هر جای دنیا ناامید میشدم، شانهٔ مادر سرپناهم بود. آغوش مادر گرما بود، آغوش مادر خورشید بود و جهان چقدر شب بود
حوریا
اما یک کاری بکن، با خودت آشتی کن با همهٔ دنیا بجنگ، اما با خودت نجنگ.»
حوریا
وقتی عاشق باشی، زمان گاهی قدر یک نگاه، کوتاه میشود و گاهی قدر ابدیت کش میآید.
حوریا
عاشق شدن سخت است. عاشق ماندن، سختتر. آدم شاید در یک لحظه عاشق شود، ولی یک عمر طول میکشد که عشقش را از یاد ببرد، بهخصوص عشق اول را.
حوریا
یاد یک جملهٔ قدیمی افتادم که یکجا خوانده بودم «گاهی عشق سریعتر از گلوله میکشدت.»
حوریا
دیگر میدانستم که دنیا جای کوچکی است. مثل یک انبار تاریک که آدمها در آن هرگز همدیگر را پیدا نمیکنند. فقط به درودیوار دست میکشند و همان چیزی را پیدا میکنند که از قبل دیده و حس کرده بودند.
حوریا
کاش چیزهای بیشتری مرا به یاد تو میانداخت.
پرستو
بدون بارانی، کودکانه و نفسزنان رسیدم: «سلام، کجا بودی؟ یه قرنه!» گفت: «سه روزه!» گفتم: «تو سه روز، سهروردی رو کشتن!»
پرستو
کمکم یادت میدهد یک قیچی برداری. گیسوانت را قیچی کنی، دوست داشتنت را قیچی کنی، تمام احساسات انسانیات را قیچی کنی تا دیگر چیزی برای قیچی کردن آنها باقی نماند و آنوقت دیگر شبیه خودت نیستی. شبیه هیچچیز نیستی!
نور
«زنده است. او همیشه زنده است. و هر صبح، با موهای روشنش آفتاب را بیدار میکند.
نور
میگویند آدم از یکجا که کم بیاورد، جای دیگر زیادی میگذارد
نور
حجم
۹۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۱۳ صفحه
حجم
۹۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۱۳ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۱۲,۰۰۰۷۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد