بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دیوانگی فاج | طاقچه
تصویر جلد کتاب دیوانگی فاج

بریده‌هایی از کتاب دیوانگی فاج

۴٫۶
(۵)
مامان‌بزرگم هم میاد. - همون که بهت یاد داد روی سرت بایستی؟ گفتم: «بله.»
سیّد جواد
صبح روز بعد، وقتی من و جیمی ‌برای صبحانه پایین آمدیم، فاج داشت برشتوک می‌شمرد. به محض اینکه نشستیم، شیلا مثل همیشه، با یک روبدوشامبر خزدار صورتی و با کفش راحتی به شکل خرگوش، با شادی وارد شد. جیمی یک نگاه انداخت و بعد هم یک نگاه دیگر. شیلا یک لیوان آب میوه برای خودش ریخت. بعد هم روی صندلی‌ای بین بازِ ارشد و فاج جا خوش کرد. بازِ ارشد گونه‌ی شیلا را بوسید و گفت: "صبح بخیر عزیز دلم. " فاج آن‌یکی گونه‌اش را بوسید و گفت: "صبح بخیر عزیزم. " جیمی‌گفت: "داستان چیه؟ کمپ صورت‌بوسی‌ها؟ " شیلا گفت: "آرزوته! " جیمی ‌گفت: "آره... واقعاً آرزومه...! " فاج گفت: "شیلا پرستارِ منه. اما شاید همسر من هم بشه. " جیمی‌به شیلا گفت: "همسر؟ " شیلا گفت: "هنوز هیچ چیز حتمی نشده. " فاج گفت: "همه‌چیز به میتزی بستگی داره. " جیمی‌پرسید: "میتزی؟ " فاج گفت: "اون دوستمه، اسپری هیولا داره. سعی می‌کنه ‌یک مقدار هم برای من بیاره. در این صورت دیگه لازم نیست ازدواج کنم. " جیمی ‌به من نگاه کرد و بعد یک موز را توی برشتوکش تکه‌تکه کرد.
parniyan
فاج گفت: "خوب پس لازم نیست فردا با شیلا ازدواج کنم، در میَن ازدواج می‌کنیم. " مامان گفت: "عاقلانه‌تر به نظر می‌آید. در میَن می‌شود زیر درختان، عروسی خوبی داشته باشید. " فاج گفت: "زیر درختان" توتسی، در حالی که یک مشت پاستیل به طرف صورتم پرت می‌کرد، گفت: "دِلَخت... "
Neda^^

حجم

۸۴٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۴۲ صفحه

حجم

۸۴٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۴۲ صفحه

قیمت:
۲۲,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد