یه نوع خستگی هست
که نمیتونی برطرفش کنی
بهخورد روحت رفته
و همینطور که تو داری
به انجام کارهایی ادامه میدی
که فایدهای برای روحت ندارن
روحت داره فرسوده و
فرسودهتر میشه.
Mahshad
وقتی به هیچ جات نیست که بقیه چه فکری میکنن اصلاً یه درخشش خاصی داری.
خاطره
منتظر میمونی که بقیه
راه رو بهت نشون بدن
بعد هم تعجب میکنی
که چرا به جایی رسیدی
که بهش تعلق نداری.
فسفری
وقتی به خودت میگی
که یه شانس دیگه بدی
درحالیکه میدونی
وقت رها کردن رسیده
خودت دل خودت رو میشکنی.
Somy
بهتره گم شده باشی
تا جایی باشی
که دلت نمیخواد باشی.
me
خودت رو ناامید میکنی
وقتی از یه دست میدی و
منتظر میمونی
از یه دست دیگه پس بگیری
fateme
اون چیزی که فکر میکردی هیچوقت از پسش برنمییای ولی براومدی رو یادته؟ آره. بازم میتونی از این کارها بکنی.
خورشید
همیشه تصمیمهایی که نگرفتی هستن
که برمیگردن خِرِت رو میگیرن.
me
اگه اینقدر نمیترسیدی، چه کاری بود که انجام میدادی؟
fateme
اون صدایی که توی سرت میگه شاید بهتره درموردش تجدیدنظر کنی. ولی تو تا الان بارها از زوایای مختلف بررسیش کردی. میخوای منتظر بمونی تا کامل ازش مطمئن بشی. اما در اعماق وجودت، میدونی همچین موقعی قرار نیست برسه. بهنظر من آخرسر، همهچیز به این سؤال برمیگرده: «واقعاً چقدر میخوایش؟»
بهنظرم جواب این سؤال همهچیز رو زمین تا آسمون عوض میکنه.
Somy