بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب یکی برای خانواده‌ی مورفی | صفحه ۱۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب یکی برای خانواده‌ی مورفی

بریده‌هایی از کتاب یکی برای خانواده‌ی مورفی

۴٫۵
(۲۵۲)
«مهم نیست. تو می‌تونی... اونها می‌تونن...» بعد سریع طرف دیگه رو نگاه می‌کنه. لحن صداش گزنده شده. «گوش کن کارلی. من تو وگاس زندگی خودمو دارم. زندگی‌ای که نمی‌شه بچه دور و برش باشه. آماده‌ام که مدارک رو امضا کنم.»
مهتا
«مامان، چی داری می‌گی، داری مثل آشغال می‌ذاریم بیرون؟»
مهتا
همین‌طور فکر می‌کنم شاید بنا نیست که من مادرم رو نجات بدم و شاید اول باید خودم رو نجات بدم.
مهتا
«وسط آتیش به پسرها فکر نمی‌کنم. چون می‌خوام جون آدم‌ها و جون خودم رو نجات بدم. ولی هر بار که به مأموریت می‌ریم، می‌دونی، وقتی توی ماشین داریم به محل حادثه می‌ریم، وقتی لباس پوشیده‌ام و حاضرم، عکس جولی و پسرها رو درمی‌یارم و به خودم می‌گم که باید برگردم خونه.»
مهتا
«خب، کارلی، درواقع من تصمیم نمی‌گیرم، آتیش تصمیم می‌گیره. اون هر وقت بخواد برنده‌ست. اولین قانون اینه که در درجه‌ی اول در امان بودن من مهمه. سعی می‌کنم تو ذهنم باشه که مرده‌ی من به درد کسی نمی‌خوره.»
مهتا
ـ خب کارلی، خجالت‌آوره که من به اندازه‌ی کافی برات خوب نیستم. هم عصبانیم و هم گیج شده‌ام. فقط فکر می‌کنم بدوم. پس می‌دوم. و مادرم آخرین حرفش رو می‌زنه. «می‌تونی مال اون خونواده بشی.»
مهتا
ـ کارلی، مجبور نیستم بهت جواب بدم. من مادرتم. به علاوه، سعی کردم کمکت کنم. «کمکم کنی؟ شوخی می‌کنی؟» ناخن‌هام توی کف دستم فرو می‌ره. از دهنم می‌پره: «می‌دونی یه مادر چه‌جوریه؟ مادر جولی مورفیه. بچه‌هاش وقتی که دوست‌هاش می‌یان و شب می‌مونن تو وان نمی‌خوابن، و اونها بچه‌هایی نیستن که نتونن تو هیچ برنامه‌ای شرکت کنن چون بعدش کسی نمی‌یاد دنبالشون. جولی مورفی مادریه که خیلی بهتر از اونیه که تو بتونی امید داشته باشی بشی...»
مهتا
لبخندش محو می‌شه. «من حق دارم هر کاری دلم می‌خواد بکنم، تو دختر منی.» ـ خب، خوب می‌شد اگه اون‌طوری رفتار می‌کردی. ـ من با تو خیلی خوب بودم. ولی بعضی‌وقت‌ها تو بداخلاق و ننر می‌شی و زیادی توقع داری. ـ آره، نه اینکه که کارم به بیمارستان و بهزیستی نکشید؟
مهتا
می‌دونم که اگه سعی کنم سرم رو روی شونه‌اش بذارم عیبی نداره، ولی می‌دونم که نمی‌تونم. صدای خنده‌ی پسرها از طبقه‌ی پایین می‌یاد و یادم می‌یاد که اون مال من نیست.
مهتا
روز مادر هیچ‌وقت تعطیلی مورد علاقه‌ی من نبوده. ولی این یکی بدترینشه. باید بشینم و ببینم که خانم مورفی کارت‌های همه رو یکی‌یکی می‌خونه. از اینکه کارت خودم رو پاره کردم و کارتی ندارم که بهش بدم احساس بدی دارم. خیلی دلم می‌خواست مادری داشتم که می‌تونستم بهش یه کارت احساساتی احمقانه بدم. و کاش مادرم واقعاً مادرم بود. یا اینکه خانم مورفی می‌خواست مادرم باشه. یکی می‌خواست مادرم باشه. هر کی. حتی یه سگ شکاری.
مهتا
می‌دونم که کسی منو به اندازه‌ای که اون بچه‌هاش رو دوست داره دوست نداره. نه اون و نه مادر خودم. باید یادم بمونه. باید. فراموش نکن که تو واقعاً کی هستی.
مهتا
دلم می‌خواد ازش متنفر باشم، ولی نمی‌تونم. اون‌قدر غمگینم که به سختی‌ می‌تونم تحمل کنم. خانم مورفی بی‌منظور به من یاد داد تا ببینم که چه‌چیزی رو نمی‌تونم هرگز داشته باشم. منو به مغازه‌ی آب‌نبات فروشی آورده و فقط اجازه داده تا اونو بچشم، اون‌قدر که بقیه‌ی عمرم بدونم چه چیزی رو از دست داده‌ام.
مهتا
توی مغازه به اندازه‌ی کافی هوا وجود نداره. این کارت‌ها مثل تو گوشی می‌مونن، نوشتن کارهایی که مادرهای واقعی می‌کنن. می‌دونم مادری دارم که حداقل این کارها رو می‌کنه. انتظار ندارم که شب‌ها خونه باشه و عضو انجمن خانه و مدرسه بشه. یعنی‌، تمام چیزی که ازش می‌خوام اینه که طوری به من نگاه کنه که خانم مورفی به بچه‌هاش نگاه می‌کنه. طوری که انگار بهترین چیز توی دنیا هستم. طوری که نشون بده منو بیشتر از همه دوست داره.
مهتا
می‌گه: «کارلی.» نمی‌دونم چرا همیشه منو به اسم صدا می‌کنه. «تو قوی هستی. اون‌قدر قوی که می‌تونی این غمی رو که توی دلت هست، مخفی کنی.» نفس بلندی می‌کشه. «ولی فکر می‌کنم که دیگه وقتشه اونو رها کنی.»
مهتا
و نکته اینه. مادرم همیشه بهم می‌گفت که هیچی نیستم، چه خوب چه بد. ولی اون این‌طوری نیست، وقتی می‌گه که باهوشم، یعنی هستم. وقتی می‌گه که بامزه‌ام، یعنی هستم. وقتی می‌گه که ‌چقدر باملاحظه هستم، اون‌طوری می‌شم. قسم می‌خورم، اگه به من می‌گفت که یه مرغابی هستم، تو کفش‌ ورزشم دنبال پاهای پره‌دار می‌گشتم.
مهتا
«کارلی، یعنی می‌گی که تو به اینجا تعلق نداری چون زیادی خوبه؟ خواستی از اینجا بری چون ما باهات خیلی مهربونیم؟»
مهتا
شاید هم می‌خوام برم قبل از اینکه بگن برو. تمام چیزی که می‌دونم اینه که... باید برم.
مهتا
بیشتر از همیشه سوفله‌ی مرغ می‌خورم. هر وقت احساس می‌کنم که می‌خوام حرف بزنم دهنم رو با غذا پر می‌کنم.
مهتا
پس فکر می‌کنی دوستت نداره؟ به نظر شوکه می‌یاد، ولی سریع حرف می‌زنه: «فکر می‌کنم توی زندگیش من تنها چیزی‌ام که با تصویر کاملی که داره جور نیست، و آرزو می‌کنه که دختر دیگه‌ای داشت.» چشم‌هاش گرد شده، ولی اونها رو می‌بنده، طوری که انگار از نگاه کردن به چیزی اذیت می‌شه.
مهتا
به عقب برمی‌گردم و به زمانی فکر می‌کنم که مردم فکر می‌کردن من خنگم چون لباسم کثیف یا نامناسب بود.
مهتا

حجم

۱۶۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۳۶ صفحه

حجم

۱۶۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۳۶ صفحه

قیمت:
۹۶,۰۰۰
تومان