بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب یکی برای خانواده‌ی مورفی | صفحه ۱۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب یکی برای خانواده‌ی مورفی

بریده‌هایی از کتاب یکی برای خانواده‌ی مورفی

۴٫۵
(۲۵۲)
ـ بدِش به من. «نه مال خودمه.» نمی‌خوام مجبور بشم توضیح بدم چرا اونو گرفتم. ـ کارلی ما اجازه نمی‌دیم کسی موادمخدر بیاره تو خونه. همه‌ی خونواده رو به خطر می‌ندازی. «موادمخدر؟ چرا باید موادمخدر داشته باشم؟» پس درباره‌ی من این‌طور فکر می‌کنن. اگه احساسش این‌جوریه چطور می‌تونم عضو خونواده‌ی مورفی بشم؟!
مهتا
«کارلی، گاهی‌وقت‌ها درک کردن عشق خیلی سخته. ولی می‌دونم آدم‌ها برای کسانی که دوستشون دارن دائم دروغ می‌گن. دروغ گفتن همیشه بد نیست، گاهی‌وقت‌ها این روشیه برای حمایت از آدم‌ها. تا اون‌جایی که از آدم‌ها حمایت کنی عیبی نداره.» بهش نگاه می‌کنم.
مهتا
توی ساک رو می‌گردم، بیشتر شبیه کریسمسه تا عید پاک، و چیزهایی پیدا می‌کنم که می‌دونم مال منه. هیچ‌کدوم رو همین‌طوری نگرفته، اینها چیزهایی‌ان که وقتی توی آشپزخونه بهش کمک می‌کردم درباره‌شون حرف زدم. چیزهایی که گفتم توی مغازه‌ها دیدم و دوست دارم. خانم مورفی واقعاً به حرف آدم گوش می‌ده. البته اینو می‌دونستم.
مهتا
منو می‌ترسونه. من توی زندگی کتک‌خورد‌ه‌ام و رها شده‌ام. گارد امنیتی و مدیرهای کازینوها دنبالم کرد‌ه‌ان. عوضی‌های باشگاه‌های ناجور وگاس بهم نزدیک شده‌ان. ولی هیچ‌کدوم مثل این خانم مورفی منو نترسونده. احساس می‌کنم که هر‌چی رو که مخفی کردم می‌بینه. احساس می‌کنم نمی‌تونم از خودم در مقابلش محافظت کنم
مهتا
دختر کوچولو برای همیشه خاموشت می‌کنم
مهتا
«چرا؟ فقط تو می‌تونی کتکش بزنی؟» حرف زیرکانه‌ای نزدم. ولی کبودی‌های روی بدنش رو دیده بودم، حتی قبل از ازدواج و دیوونه‌ام کرده بود. گفت: «کاری که با اون کردم در مقابل کاری که می‌خوام با تو بکنم هیچه.»
مهتا
دنیل چپ‌چپ نگاه می‌کنه. «چون مامانت تو رو نمی‌خواد، دلیل نمی‌شه که مامان منو بگیری.»
مهتا
کتاب زیاد خونده‌ام و فیلم زیاد دیده‌ام و می‌دونم مردمی که بچه از بهزیستی می‌گیرن چجور آدمایی هستن. سیگار می‌کشن و به بچه برای صبحونه فقط بیسکوییت می‌دن.
مهتا
ـ یه چیز دیگه. باید طوری بری توی زمین بازی انگار که همه کار می‌تونی بکنی، حتی اگه می‌دونی که نمی‌تونی. ـ چه فایده داره که به خودم دروغ بگم؟ شونه بالا می‌ندازم. «یه چیزی داره. مؤثره. به‌علاوه، اگه انرژی خوب بدی که می‌تونی بازی کنی، بقیه هم کم‌کم با تو اون‌طوری رفتار می‌کنن. همه چیز به رفتار آدم بستگی داره. من این رو توی خونه‌ی خودمون یاد گرفتم.»
fateme
ـ می‌دونی شهامت چیه؟ دست به سینه می‌شه. «راحتم بذار. گوش دادن به تو؟» «نه، اون حماقته.» چشمک می‌زنم، گرچه که می‌دونم غیرعادیه. «بگو چیه.» ـ من از چیزی نمی‌ترسم. ـ نه! یعنی از یه کاری بترسی، ولی بازم انجامش بدی. مثل وقتی که پدرت تو یه ساختمونی که آتیش گرفته می‌ره تا آدم‌ها رو نجات بده. می‌دونم که می‌ترسه، ولی به هر حال این کارو می‌کنه.
fateme
یه روز باید بفهمی که خشمی که از دنیا داری فقط خودتو اذیت می‌کنه.
Dayan
به زمین میخکوب شده‌ام. «دلم می‌خواد که بهم افتخار کنی. دلم نمی‌خواد که ضعیف باشم. دلم می‌خواد وقتی یاد من می‌افتی، یه آدم قوی تو ذهنت بیاد.» می‌خنده. «ذره‌ای ضعف در تو وجود نداره. به علاوه، فکر نمی‌کنی که قدرت زیادی می‌خواد تا آدم بذاره دیگرون کمکش کنن؟» کمی به طرف من خم می‌شه. «خیلی آسونه آدم درو روی خودش قفل کنه کارلی. قدرت می‌خواد که آدم با چیزهایی روبه‌رو بشه که ازشون می‌ترسه.» ـ فقط نمی‌خوام تو منو اون‌جوری ببینی. می‌دونی، آدم به هم ریخته‌ای که مثل بچه‌ها گریه می‌کنه. ـ منظورت یه انسانه؟ ـ نمی‌خوام تو رو ناامید کنم. «چی؟ تو نمی‌تونی منو ناامید کنی کارلی.»
* Saba *
«اون کتاب درباره‌ی عشق بی‌شرطه. می‌دونی، عشق دادن در هر شرایطی. خودت رو کاملاً وقف کنی برای اینکه خوشحالت می‌کنه به بقیه عشق بدی، نه برای اینکه در عوضش چیزی بگیری. درباره‌ی اینه که کسی رو بیشتر از خودت دوست داشته باشی. و می‌بینی که درخت براش مهم نیست.»
* Saba *
بعضی وقت‌ها نمی‌دونی چی می‌خوای برای اینکه نمی‌دونی چیز دیگه‌ای هم وجود داره.»
* Saba *
نمی‌خوام به گریه بندازمش ولی می‌گم: «می‌دونی، تو قهرمان من بودی.»
goli
یعنی از یه کاری بترسی، ولی بازم انجامش بدی. مثل وقتی که پدرت تو یه ساختمونی که آتیش گرفته می‌ره تا آدم‌ها رو نجات بده. می‌دونم که می‌ترسه، ولی به هر حال این کارو می‌کنه.
goli
جنگ یه تصمیمه.» یه‌جور مشکوکی بهم نگاه می‌کنه. «ولی احساس می‌کنم این رو می‌دونستی.» بهش نگاه می‌کنم. «می‌دونی، بعضی وقت‌ها نیاز داری بجنگی، حتی اگه نخوای.»
goli
«من و جک قبلاً درباره‌ی آوردن بچه‌های نیازمند حرف زدیم، ولی فکر کردیم صبر کنیم تا بچه‌های خودمون بزرگ بشن.» بچه‌های نیازمند. از این کلمات خوشم نمی‌یاد.
goli
اگه برای همیشه در این باغ میوه رهام کنه خوشحال می‌شم. اون‌وقت دختری وحشی می‌شم که درخت‌های سیب بزرگم کردن. دلیل خوبی برای اینکه نمی‌تونم در اجتماع جا بیفتم.
goli
از تمام کارهای واقعا ً بزرگی که برام کردی متشکرم، همین‌طور برای ۴۵میلیون کار کوچیکی که انجام دادی. شرط می‌بندم که نمی‌دونستی دارم می‌شمرم. " خودم اضافه می‌کنم: «ها... ها...» و بعد امضا می‌کنم. با عشق، کارلی کانرز.
آهو:)

حجم

۱۶۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۳۶ صفحه

حجم

۱۶۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۳۶ صفحه

قیمت:
۹۶,۰۰۰
تومان