بریدههایی از کتاب وقتی که او رفت
۳٫۸
(۱۸۹)
هیچ کدام از آنها مشعلی در دنیا روشن نکردند، اما مگر بقیهٔ بچهها این کار را میکردند؟ همهٔ آن امیدها و رؤیاها و صحبت از بالرین و ستارهٔ پاپ شدن، دربارهٔ برگزاری کنسرت پیانو و دانشمند بدون مرز بودن، خلاصه شد در یک اداره.
کاربر ۶۶۷۵۱۳۵
خودش هم میتوانست این کار را بکند.
آرزو داشت میتوانست دو چمدان بزرگش را ببندد و با خودش خداحافظی کند، برای خودش زندگی خوبی آرزو کند، بابت همهٔ خاطرات از خودش ممنون باشد، یک بار دیگر دوستانه به خودش نگاهی بیندازد، لحظهای درنگ کند و بعد در را بهآرامی پشت سرش ببندد، با سری برافراشته. خورشید صبحگاهی با نشاط بالای سرش بتابد و آیندهای روشن و تازه منتظرش باشد. او باید این کار را در یک لحظه انجام بدهد، واقعاً باید این کار را بکند.
کاربر ۶۶۷۵۱۳۵
و بعد به همین راحتی، آنها با یکدیگر دوست شدند. او فکر میکرد که باید خیلی پیچیدهتر از این حرفها باشد.
کاربر ۶۶۷۵۱۳۵
هر چیزی گفتنی نیست، و نمیشود با بقیه تقسیمش کرد.
کتابنخون طاقچه
نمیتونم رو به جلو حرکت کنم. شبیه راه رفتن توی مردابه. میتونم یه چیزی رو توی افق ببینم، اما هرگز، هرگز نمیتونم بهش برسم. این مرگ رو زندگی کردنه.»
Moonlight
خودش تنها چیزی بود که در آن روزها برایش باقی مانده بود.
Moonlight
آرزو داشت میتوانست دو چمدان بزرگش را ببندد و با خودش خداحافظی کند، برای خودش زندگی خوبی آرزو کند، بابت همهٔ خاطرات از خودش ممنون باشد، یک بار دیگر دوستانه به خودش نگاهی بیندازد، لحظهای درنگ کند و بعد در را بهآرامی پشت سرش ببندد، با سری برافراشته. خورشید صبحگاهی با نشاط بالای سرش بتابد و آیندهای روشن و تازه منتظرش باشد. او باید این کار را در یک لحظه انجام بدهد، واقعاً باید این کار را بکند.
Moonlight
اهمیت دادن و جالب بودن دو تا چیز متفاوته.»
Reza__79
آن دختر بلوندی که صبح یکشنبه، با آن لبخند، از سوپرمارکت بیرون آمد، با دختر اخمویی که لورل هر بار به خانهاش میرفت و میدید، فرق دارد. دختر بداخلاقی که هرگز به لطیفههای او نمیخندد، زنی با قیافهٔ خسته که با شنیدن صدای مادرش پشت تلفن آه میکشد.
بعد برای اولین بار به این فکر میکند که شاید هانا دختر ذاتاً ناشادی نیست.
شاید فقط او را دوست ندارد.
Mahsa Saadati
لورل میگوید: «باید بگم به عنوان دختری که فکر میکنه انسانیت یه اشتباه کسلکنندهست، اشتیاق زیادی نسبت به رمانها داری. داستان چی داره که ازش لذت میبری؟»
پاپی دستانش را روی کتاب میگذارد.
میگوید: «داستانها تنها چیز واقعی توی این دنیا هستن. بقیهٔ چیزها فقط یه رؤیاست.»
Mahsa Saadati
بدترین سناریو همان اتفاق وحشتناکی است که احتمال نمیدهی رخ دهد.
بلو
بدترین سناریو همان اتفاق وحشتناکی است که احتمال نمیدهی رخ دهد.
بلو
«داستانها تنها چیز واقعی توی این دنیا هستن. بقیهٔ چیزها فقط یه رؤیاست.»
faezehswifti
«این فلسفه نیست. زندگیه. یه روز یاد میگیری که چهطوری به دنیا نگاه کنی، یه روزی هم از اینکه معنایی براش پیدا کنی دست برمیداری، کاملاً مشخصه.»
faezehswifti
«چرا باید از چیزی خوشحال بود؟ ببین، من اینجام برای یه دلیل نه چندان مهم. تو این رو میدونی، مگه نه؟ مردم سعی میکنن تصور کنن که مثلاً یه هدف خیلی مهم دارن، یه راز مخفی دارن، که همه چیز خیلی بامعنیه. اما اینطوری نیست. همهمون یه مشت حقهبازیم. همه اینجاییم تا حقهبازی کنیم. یه مشت کلاهبردار احمق بیاهمیت. مجبور نیستیم شاد باشیم. مجبور نیستیم طبیعی باشیم. حتی مجبور نیستیم زنده باشیم. نه تا وقتی که بخوایم. تا جایی که به کسی آسیب نرسونیم میتونیم هر کاری که دلمون میخواد، بکنیم.»
faezehswifti
هیچ کس دربارهٔ هیچ چیز این روزها فکر نمیکنه. همه فقط چیزهایی رو که توییتر بهشون میگه باور میکنن. همه چی تبلیغاتیه، اما بهش لباس یه تفکر لیبرال درست میپوشونن. ما یه ملت گوسفندیم.
faezehswifti
شکستن درمان نمیشه
peg
یه روز یاد میگیری که چهطوری به دنیا نگاه کنی، یه روزی هم از اینکه معنایی براش پیدا کنی دست برمیداری، کاملاً مشخصه.
peg
لورل به شکل غیرمنصفانهای از تغییر چیزها میترسد.
Fatemeh Karimian
Stockholm syndrome درواقع یک مکانیسم روانی برای مقابله با آسیبهای اسارت یا سوءاستفاده است. در این مواقع، فرد با عامل اسارت، سوءاستفاده یا آزار، احساس نزدیکی میکند یا حتی در مواردی به او علاقهمند میشود. مشهورترین مورد سندرم استکهلم، پروندهٔ «پتی هرست» است که بعد از ربوده شدن، به تشکیلاتی که او را ربوده بود پیوست.
Fatemeh Karimian
حجم
۲۷۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۲۷۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰۵۰%
تومان