بریده‌هایی از کتاب پنج دالان به دنیای صورتی

«افرادی میتونند به موفقیت برسن که در شکست خوردن حرفه‌ای باشن، مهم اینه که وقتی با شکست و ناکامی‌ها رو به رو شدی، چجوری بلند شی! وقتی هدف و انگیزه داشتی باشی، کل جهان جلوی تو زانو میزنن...»

آسمانِ شب می‌بینم! و آرزویی می‌کنم!

الان فقط یه مردهٔ متحرکم! و هر روز زندگیم داره بدتر و بدتر میشه... هیچ امیدی ندارم، هیچ رویایی ندارم!

کلمات قدرتمند هستند! داستان‌ها توانایی این را دارند، که از هزاران کیلومتر دورتر انسان‌ها را به هم وصل کنند! می‌توانند کسی را از مرگ نجات دهند! و می‌توانند انسان‌ها را تغییر دهند! درست است که در اصل اِریکایی وجود ندارد! اما او در تصورات من زنده است!

آرام به آب‌نمک و آب‌پری می‌گویم: چه موجود خوبیه! حتی در ازاش چیزی از من نخواست! آب‌نمک با ترس می‌گوید: چرا اِریکا اون از تو چیزی گرفته! خود تو رو... می‌پرسم: چی؟ منظورت چیه؟ آب‌پری می‌گوید: اِریکا، اون در ازای کمکی که به هر نفر میکنه خود اون افراد رو به عنوان موش آزمایشگاهی انتخاب میکنه! اون به تو اجازه داد که از دستگاهش استفاده کنی، چون... میخواد مطمئن بشه دستگاهش درست کار میکنه!

ببینم یه سؤال، برای اینکه آینده رو عوض کنیم باید گذشته رو تغییر بدیم مگه نه؟ آب‌پری می‌گوید: آره! درسته. ادامه میدهم: و برای اینکه گذشته رو تغییر بدیم، باید بتونیم آینده رو نشون بدیم درسته؟

هیچ چیز غیرممکن نیست، ولی واقعیت اینه که... دلم میخواد تا میتونم از این اتفاق لذت ببرم،

می‌پرسم: چرا می‌خندی؟ می‌گوید: خوشحالم که یه انسان رو از نزدیک دیدم! فکر می‌کردم همهٔ انسان‌ها خشن و بَدَن! اما حالا می‌فهمم اینطور نیست

می‌پرسم: چرا می‌خندی؟ می‌گوید: خوشحالم که یه انسان رو از نزدیک دیدم! فکر می‌کردم همهٔ انسان‌ها خشن و بَدَن! اما حالا می‌فهمم اینطور نیست چون توی هر چیزی خوب و بد وجود داره پس آدما هم خوب و بد دارن

از کجا باید بدونیم سر قولت می‌مونی؟ لبخندی میزنم و می‌گویم: چون می‌دونم حق چیه! چون میخوام به اندازه‌ای که میتونم از حقتون دفاع کنم؛ هر چند توی دنیا خیلی وقتا پیش میاد که حق خورده میشه، اما باید این خودمون باشیم که حقمونو بگیریم! و چون شما حق اینو دارین که مثل همهٔ حشره‌های معمولی، تو دنیایی که همه در اون زندگی می‌کنن، زندگی کنین!

جواب می‌دهد: ببین حشره‌ها غمگینن! اونا به خاطر خودخواهی انسان‌ها، خونه و زندگی و حتی بچه‌ها و خانوادشون رو از دست دادن، اونا میخوان آدما بفهمن دارن باهاشون چیکار می‌کنن! اونا میخوان آزاد باشن و زندگی کنن بدون اینکه از چیزی بترسن!

از اینکه میخوای زندگی جدیدی رو تو یه دنیای دیگه شروع کنی، نمیترسی؟ لبخند شیرینی زد: راستش چرا یکم میترسم! ولی حس می‌کنم قراره خیلی چیزا رو تجربه کنم و قراره خیلی کارا بکنم، خیلی به آدما کمک کنم و خیلی تأثیرگذار باشم... پس میخوام ببینم قراره چی بشه! هر چی که بشه تمام تلاشمو می‌کنم قول میدم...

ه گیاه زل میزنم که ناگهان متوجه دوتا چشم کوچولو روی برگ گیاه می‌شوم. گیاه می‌گوید: چرا به من زل زدی؟ سرم را تکان می‌دهم: نچ! تو یه گیاهی، نمیتونی حرف بزنی... - حالا که می‌بینی دارم حرف میزنم! از زیادی منطقی بودنِ حرفش، قلبم درد میگیرد...

«افرادی میتونند به موفقیت برسن که در شکست خوردن حرفه‌ای باشن، مهم اینه که وقتی با شکست و ناکامی‌ها رو به رو شدی، چجوری بلند شی! وقتی هدف و انگیزه داشتی باشی، کل جهان جلوی تو زانو میزنن...»

ببین اریکا، آدما باید خودشون انتخاب کنن ما نمی‌تونیم مجبور به انتخابشون کنیم

ما اینجا به دنیا نمیایم، ما تو این دنیا ۱۵ سال زندگی می‌کنیم و بعد خودمون انتخاب می‌کنیم که وقتی به ۱۵ سالگی رسیدیم به کجا بریم، اینطوری می‌تونیم دوباره زندگی کنیم!

و در نهایت تقدیم به کسانی که تسلیم نمی‌شوند...

تو دنیای تو، چیزایی هست که دنیای من نداره و برعکس، پس بیا جفتمون از دنیاهامون لذت ببریم! اینجوری شاید زندگی قشنگ‌تر بشه...