بریدههایی از کتاب گذرگاه اشباح
۴٫۰
(۱۲)
بدون باختن نمیشود برنده شد.
mahzooni
تو به اینجا تعلق داری.
mahzooni
در دل مراسم رژه، او لارا چودری نیست؛ دختری تنها که دوست دارد خیلی زود بزرگ شود. حالا او فقط لاراست، باهوش و زبل و فداکار.
جیکوب اِلیس هِیل هم شبح پسری نیست که سه سال قبل وقتی میخواست اسباببازی برادر کوچکش را نجات بدهد، توی رودخانه غرق شد. حالا او فقط بهترین دوست من است که دل به نوای موسیقی میدهد و با تمام وجود شادمانی میکند.
من هم دختری نیستم که مأمور مرگ میخواهد شکارش کند.
حالا فقط دختری هستم که توی خیابان با دوستان و خانوادهاش خوش است.
کتاب خوان معرکه
«چون مرگ را در آغوش نتوانستم گرفت،
او خود مهربانانه به پیشوازم آمد.»
mahzooni
چشم و گوشَت را باز کن. بنگر و آگاه باش. تو اینگونه هستی.
کلماتی که توی عمرم فقط به اشباح گفتهام.
گمانم برای آدمهای زنده هم به کار میآیند.
«اون ورقها فقط وادارت میکنن به چیزی که میخوای فکر کنی و به چیزهایی که ازشون میترسی. باعث میشن با اونها روبهرو بشی، ولی هیچی نمیتونه آیندهٔ تو رو پیشبینی کنه، کسیدی. چون آینده پیشبینیکردنی نیست. آینده پُر از رمزوراز و پُر از فرصته و تنها کسی که تصمیم میگیره توش چه اتفاقی بیفته، تویی.»
mahzooni
«چون مرگ را در آغوش نتوانستم گرفت، او خود مهربانانه به پیشوازم آمد. مسافران ارابهٔ مرگ، تنها ما بودیم و ابدیت.»
شقایق
در این لحظه، فقط خوشحالم که زندهام.
mahzooni
توی دلم میگویم امروز نزدیک بود بمیرم. نزدیک بود بهترین دوستم رو توی دنیای فراسوی پرده از دست بدم. وحشتناک بود، افتضاح بود، ولی زنده موندم. ولی نمیتوانم هیچکدام از اینها را بهشان بگویم، برای همین فقط سرم را به سینهٔ هر دویشان فشار میدهم.
میگویم: «هیچی. هیچیِ هیچی. فقط دلم براتون تنگ شده بود.»
mahzooni
«کسیدی بلیک، اکنون زمان مرگ توست.»
دست دستکشپوشش را دراز میکند.
این بار هیچ دعوتی در کار نیست. دیگر آرام بهم دستور نمیدهد با ما بیا.
فقط دستش را فرومیکند توی سینهام.
mahzooni
فرستاده میگوید: «تو متعلق به مرگ هستی.» صدایش شبیه دودی است که از آتش بلند میشود. شبیه بخار که از درِ کتری بیرون میزند. «و ما تو را باز خواهیم گرداند.»
mahzooni
حجم
۲۵۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۲۵۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
قیمت:
۶۱,۰۰۰
۳۰,۵۰۰۵۰%
تومان