بریدههایی از کتاب موهبت کامل نبودن
۳٫۵
(۲۲۴)
نقطه مقابل بازی کار نیست بلکه افسردگی است و توجه به نیاز زیستی ما برای بازی میتواند کار ما را دگرگون سازد. بازی، هیجان و طراوت را به کار باز میگرداند، به ما کمک میکند با مشکلات روبهرو شویم، احساس نشاط کنیم و مهارت خود را ارتقاء دهیم. علاوهبراین، بازی شرط لازم برای خلاقیت است. از همه مهمتر اینکه بازیِ حقیقی که برخاسته از تمایلات و نیازهای درونی ماست، تنها راه کسب رضایت و شادی پایدار در کار است و در بلندمدت، کار بدون بازی، مفید واقع نمیشود.
نکته جالبتر شباهت نیاز زیستی به بازی و نیاز بدن به استراحت است، موضوعی که از دل پژوهش در خصوص زندگی باتماموجود درمیآید. ظاهرا زندگی کردن باتماموجود مستلزم آن است که به نیاز بدن خود برای تجدید قوا نیز توجه کنیم.
mozhgan
بازی ظاهرا رفتاری بیهدف است، یعنی همان بازی برای بازی. ما بازی میکنیم چون لذتبخش است و دوست داریم.
باید بگویم درگیری من، بهعنوان پژوهشگر شرم، با موضوع بازی از همینجا شروع میشود. در فرهنگ امروزی که احساس ارزشمندی با میزان تولید خالص ما سنجیده میشود، وقت گذاشتن برای فعالیتهای بیهدف کاری نادر است. در واقع مشغولیت به این فعالیتها اکثر ما را دچار اضطراب میکند.
فهرست کارهای ضروری ما آنقدر بلندبالا و سنگین است که صِرف فکر کردن به کاری نامرتبط با آن، ما را مضطرب و نگران میکند. همواره مقدار زیادی کار ناتمام داریم که باید به پایان برسند. دیگر وقتی برای بازی یللی تللّی نداریم!
mozhgan
باید بگویم درگیری من، بهعنوان پژوهشگر شرم، با موضوع بازی از همینجا شروع میشود. در فرهنگ امروزی که احساس ارزشمندی با میزان تولید خالص ما سنجیده میشود، وقت گذاشتن برای فعالیتهای بیهدف کاری نادر است. در واقع مشغولیت به این فعالیتها اکثر ما را دچار اضطراب میکند.
فهرست کارهای ضروری ما آنقدر بلندبالا و سنگین است که صِرف فکر کردن به کاری نامرتبط با آن، ما را مضطرب و نگران میکند. همواره مقدار زیادی کار ناتمام داریم که باید به پایان برسند. دیگر وقتی برای بازی یللی تللّی نداریم!
mozhgan
رها کردن مقایسه، کاری نیست که یکبار و برای همیشه انجام شود. اکثر ما پیوسته باید هشیار باشیم که در دام آن نیفتیم، چون این احتمال خیلی زیاد است که چشم از مسیر خود برداریم و کار دیگران را مقایسه کنیم تا ببینیم آیا جلو یا پشت سر ما قرار دارند. خلاقیت یا بهعبارتی ظهور ایدههای بکر و اصیل، ما را نسبت به این نکته هشیار نگه میدارد که آنچه عرضه میکنیم کاملاً بدیع است و قابل مقایسه با هیچ کار دیگری نیست و آنجا که مقایسهای در کار نباشد، عقب و جلو یا بهترین و بدترین بودن معنای خود را از دست میدهند
mozhgan
اگر اصالت خود را با امنیت معامله کنید، اضطراب، افسردگی، اختلال خوردن، اعتیاد، خشم، نارضایتی و غم و اندوه را تجربه خواهید کرد.
shima
«در دنیایی که شب و روز تلاش میشود تا از ما، کسی غیر از خودمان بسازند، خود بودن و خود ماندن سختترین نبردی است که انسان میتواند داشته باشد.» «
shima
مقایسه، ما را درگیر تناقض خردکننده میسازد: «همرنگ باش و برجسته باش.» مقایسه احساس تعلق، خودپذیری و اصالت را در ما پرورش نمیدهد، بلکه به ما میگوید همرنگ جماعت باش، اما بهتر از آنها.
پرواضح است که صرف انرژی زیاد برای رقابت و همرنگی جایی برای خلاقیت، شکرگزاری، شادی، اصالت و واقعی بودن نمیگذارد. تازه میفهمم چرا لورا ویلیامز میگوید: «مقایسه، شادی را میرباید.»
mozhgan
: «خداوندا، آرامش به من عطا کن که در پناه آن امور تغییرناپذیر را بپذیرم و شهامتی که برای امور تغییرپذیر چارهای بیندیشم و خردی که تفاوت این دو را دریابم.» آمین.
mozhgan
«نقطه مقابل ایمان نه شک و ابهام، بلکه قطعیت است.»
mozhgan
گاه شهود یا درک باطنی، آنچه را که نیاز داریم به ما میدهد؛ اما گاه نیز، برای درک حقیقت، ما را به استفاده از دلیل و منطق سوق میدهد. از قرار معلوم شهود صدای آهسته درونی است، اما این صدا محدود به یک پیام نیست. گاه شهودمان به نجوا میگوید: «شمِّ درونیات را دنبال کن» و گاه فریاد میزند: «باید این را بررسی کنی؛ اطلاعات موجود کافی نیست!»
در کار خود دریافتم که آنچه صدای شهود ما را خاموش میکند، نیاز به وضوح و قطعیت است. اکثر ما نمیتوانیم ابهام را تحمل کنیم. دوست داریم همه چیز ضمانتشده و قطعی باشد، طوری که مجبور نباشیم به نتایج فرآیند مغزی خود (در ادراک باطنی) توجه کنیم.
برای مثال، بهجای توجه به شمِّ قوی درونی خود، بیمناک میشویم و درصدد کسب اطمینان از سوی دیگران بر میآییم.
mozhgan
ایمان مکانی اسرارآمیز است، جایی که شهامت اعتقاد به امری نادیدنی را پیدا میکنیم و ترس از[ امور یا نتایج ]نامعلوم را رها میکنیم.
mozhgan
برای زندگی کردن و عشق ورزیدن باتماموجود، در دنیایی که غالبا قبل از خطر کردن و زیان دیدن به نتایج قطعی فکر میکنیم، داشتن ایمان، جزئی ضروری است. درگیری تمام عیار با زندگی مستلزم باور کردن بدون دیدن است.
mozhgan
دست به کار شوید: خانواده ما برای زندگی کردن باتماموجود برنامههای مختلفی دارد از دعای قبل از غذا گرفته تا تزئین کوزه یا شیشهای دردار برای نگهداری برگههایی که در آنها خدا را برای نعمتهای گوناگونش شکر میکنیم.
شما چطور تلاش میکنید؟
mozhgan
به خود انگیزه دهید: من از شادیهای روزانه کوتاهی که در لحظههای معمولی رخ میدهند انگیزه میگیرم، مثل زمانی که فرزندانم را از مدرسه به خانه میآورم یا برای غذا خوردن دور هم جمع میشویم. تصدیق اینکه زندگی یعنی درک همین لحظهها، نگرش من را درباره کار، خانواده و موفقیت تغییر داده است.
mozhgan
به هوش باشید: وقتی احساس فقدان و ترس سراپای وجودم را فرامیگیرد سعی میکنم با تصدیق ترس و بعد تغییر آن به شکرگزاری، احساس شادی و کافی بودن را جایگزین کنم. در این مواقع با صدای بلند میگویم: «احساس آسیبپذیری و ضعف میکنم. هیچ اشکالی ندارد که اینطور احساس کنم. من خدا را برای... شکر میکنم.» بیتردید انجام این کار ظرفیت مرا برای پذیرش شادی بیشتر کرده است.
mozhgan
بیشترین شناخت من درباره ارزشِ معمولی بودن، از مصاحبه با افرادی بهدست آمده است که شداید ناگواری مانند مرگ فرزند، خشونت، قتل و سوانح شدید را تجربه کردهاند. عزیزترین خاطرات در نظر آنها، لحظههایی عادی از زندگی روزمره بوده است. گفتوگو با آنها نشان میداد که گرانبهاترین خاطرات آنها رشتهای بههمبافته از لحظههای معمولی است. آنها امیدوار بودند که دیگران نیز با تأمل کافی قدردان این لحظهها و شادی توأم با آن باشند. ماریان ویلیامسون، نویسنده و رهبر معنوی میگوید: «شادی زمانی به سراغمان میآید که زیبایی آنچه پیرامونمان را فراگرفته، درمییابیم.»
mozhgan
بسیاری از ما این عقیده را بر خود هموار کردهایم که اگر قرار باشد چیزی باعث شادی ما شود، باید فوقالعاده و بینظیر باشد. همانطور که در کتاب قبلیام گفتهام بهنظر میرسد که ما ارزش نقش دیگران (و گاه کل زندگیشان) را با میزان شهرت آنها میسنجیم. به عبارت دیگر ارزش دیگران را با میزان شهرت و ثروتشان میسنجیم. اساسا فرهنگ ما افراد آرام، معمولی و سختکوش را نادیده میگیرد و ای بسا که معمولی بودن را با ملالآور بودن یا حتی خطرناکتر از آن، با بیمعنا و بیاهمیت بودن، برابر میداند.
mozhgan
منظورم از کافی بودن این نیست که همه چیز به لحاظ کمیت فراوان میشود. در اینجا مراد کمیت و مقدار نیست. احساس کفایت تجربهای است که در آن اذعان میکنیم هرآنچه که هست کافی است و ما نیز هرچه هستیم کافی هستیم. احساس کافی بودن در درون ما خانه دارد و ما میتوانیم آن را فرابخوانیم. احساس کافی بودن نوعی هشیاری، توجه و انتخاب آگاهانه برای یک طرز تفکر خاص در مورد شرایط ماست.
mozhgan
چرا ملت ما همواره تشنه شادی هرچه بیشتر است: علتش این است که در قحطی قدرشناسی و شکرگزاری به سر میبریم. لین میگوید مقابله با احساس فقدان به این معنا نیست که در جستوجوی وفور و فراوانی برآییم، بلکه باید احساس کافی بودن را در درون خود پرورش دهیم:
همه ما در هر شرایطی که باشیم این فرصت را داریم که به عقب برگردیم و قالب فکری توأم با فقدان را رها کنیم. با رها کردن این طرز تفکر است که احساس کافی بودن به سراغمان میآید. منظورم از کافی بودن این نیست که همه چیز به لحاظ کمیت فراوان میشود. در اینجا مراد کمیت و مقدار نیست. احساس کفایت تجربهای است که در آن اذعان میکنیم هرآنچه که هست کافی است و ما نیز هرچه هستیم کافی هستیم.
mozhgan
هنوز از رختخواب بیرون نیامده فکر نابسندگی، عقبافتادگی، فقدان و کم داشتن به ما حملهور میشود. شب هم که به رختخواب میرویم، فکر تکالیف ناتمام ذهن ما را اشغال میکند. با آمدن شب همراه با بار سنگین این افکار بهخواب میرویم و با دمیدن صبح فقدانها را مرور میکنیم. این توصیف ساده از زندگی شتابزده یا پرچالش امروزی، در واقع نمودار یک زندگی عاری از شکوفایی و بالندگی است.
mozhgan
حجم
۱۳۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۵ صفحه
حجم
۱۳۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۵ صفحه
قیمت:
۶۴,۰۰۰
۵۷,۶۰۰۱۰%
تومان