بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هی آدم! | صفحه ۳۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب هی آدم!

بریده‌هایی از کتاب هی آدم!

انتشارات:انتشارات آرنا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۱۱۸ رأی
۴٫۲
(۱۱۸)
اینجا گناه یکدیگر را به پای دروغ بودن مقدسات مینویسند...
reyhaneh🌱
تو اگر میشنیدی حرف‌هایی که نگفته‌ام! ‌ بی‌گمان تنها نامم برایت آشنا می‌آمد...
reyhaneh🌱
فکرش را بکن! اگر تو اینگونه نبودی... فقط و فقط اگر تو!... شاید این قلم آنقدر تراشیده نمیشد...
donya Ahmadi
اگر تو اینگونه نبودی... فقط و فقط اگر تو!... شاید این قلم آنقدر تراشیده نمیشد...
donya Ahmadi
مرده‌تان دفن شده! زندگی از سر گیرید!...
donya Ahmadi
باید بروم دور شوم، دود شوم، دیر شده جای من و دل اتاق تاریک شده
donya Ahmadi
خنده دار است!... ولی امروز!... همین امروز که با جفتمان کنار آمده بودم، در این کوچه! همین کوچه که مرا به خیابان اصلی میرساند، کسی از من پرسید!... چیزی را که تو اگر یکبار و فقط یکبار از من پرسیده بودی، عابر این کوچه هرگز نمیخواست بداند چرا دلم گرفته است؟!!...
donya Ahmadi
آنقدر دیر کرده‌ام که راه هم دور میشود
donya Ahmadi
دندان واژه‌هایم درد میکند خدای من! تمام جهانم درد میکند... خواب‌هایم حتی دیدنی نیست میان سایه‌ها هر شب زجر میکشم به هر چه دل بستم، گره کور نشد! بند دلم پاره، بساط ماندن جور نشد...
donya Ahmadi
نمیدانی چه قدر آسمان این شهر برایم غریب است!... سنگ فرش‌های
donya Ahmadi
بمانی دلم برای خودم تنگ میشود
|ݐ.الف
ای کاش تو لهجه‌ی سکوت را میدانستی...
^^
هی آدم! آنقدر نمی‌شود شناختت که حتم دارم حتی آیینه هم برای دیدنت عینک به چشم میزند!...
^^
دیر صبح میشود و چه زود شب!... جای خالیت پر شدنی نیست که نیست... ساعتی که روی دیوار است، عقربه‌هایش به مقیاس دل من نیست که نیست... عکست را نگاه نمیکنم دیگر... هرچند چشم دزدیدن از تو برای فراموشی، راه حل خوبی نیست که نیست... در دل مانده‌ای، ای همیشه مهربان من...   مهربانی‌ات وابسته به حضورت نیست که نیست... به یادت (یک) فنجان قهوه طلب کردم... از وقتی رفته‌ای زبانم به (دو) تا آشنا نیست که نیست...
:)
غصه نخور! پیر میشوی!... بگذار از تو بد بگویند! بگذار چشمشان را ببندند و دهانشان را باز کنند... آنقدر که قد و قواره‌ی واژه‌هایشان تنها به دهان خودشان بیاید... غصه نخور، پیر میشوی، پیرت میکنند!... چال صورتت باید همیشه پیدا باشد... بخند، بلند بخند... بگذارآنقدر دورو باشند که به مزاج همه خوش بیایند... یک رو برای زوج‌ها، چپ‌ها... یک رو برای فردها، راست‌ها... اینجا خیلی زود تغییر ذائقه میدهند! عسل هم که باشی در دهانشان تلخ میشوی!... بگذار هفت رنگ باشند یا اصلا هفتاد رنگ! تو آنقدر سفیدی که رنگی نشوی... غصه نخور، پیر میشوی... آسان نیست فراموش کردن، اما تکرار سخت‌تر است...
:)
من یک دخترم... هنوز هم وقتی تنها میشوم، عروسکم را بغل میکنم... هر چه قدر هم تنها شده باشم، باز هم کسی را دوست دارم، هر چند‌ بی‌جان باشد، اما لبخند کوچکش را باور میکنم... من یک دخترم، اما شیطنت‌هایم را در همان باغچه‌ای جا گذاشته‌ام که قناری‌ام سال‌های سال خودش را به خواب زده.... همیشه میگفت هر وقت یاد بگیری چیزی را جا نگذاری یعنی بزرگ شده‌ای... برای همین است که میخواهم یک جفت کفش صورتی پاشنه بلند برای خودم بخرم، با روبان قرمز موهایم را خرگوشی ببندم، یک گچ سفید یا شاید رنگی بردارم و تمام راه را لی لی بازی کنم تا به همان باغچه‌ای برسم که شیطنت‌هایم را جا گذاشته‌ام...
داریوش
در گورستان تنها چیزی که ندیدم وحشت بود... سکون بود و سکوت بود و آرامش... آرامگاه نام بهتری ست... نگویید گورستان!
داریوش
بچه جان! بنویس خواب، بخوان خاب... بنویس خوان، بخوان خان... نوشتن قانون دارد! اینجا هرج و مرج نیست، فقط بعضی قانون‌ها آنطور که نوشته میشوند، خوانده نمی‌شوند!!!...
داریوش
کوه نمی‌خواهم پشت من باشد! تکیه‌گاهم پدری بود که از حرم نگاهش اثری نیست که نیست...
داریوش
دلم دریاچه‌ی نمک است، شور میزند... شورش را درآورده! دائم شور میزند!...
داریوش

حجم

۴۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۷۵ صفحه

حجم

۴۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۷۵ صفحه

قیمت:
رایگان