- طاقچه
- ادبیات
- شعر
- شعر نو
- کتاب هی آدم!
- بریدهها
بریدههایی از کتاب هی آدم!
۴٫۲
(۱۱۸)
تو اگر میشنیدی حرفهایی که نگفتهام!
بیگمان تنها نامم برایت آشنا میآمد...
joje_ordakkk1387
اگر میشود چوبتان را کنار بگذارید تا ما هم کمی محبت یاد بگیریم! کلههای صفرتان همیشه یک جوری گندهتر از صفرهای بیست میشود، انگار میخواهید بگویید صفر چیز خیلی بدی است اما خیلی هم بد نیست، اصلا کسی روی ما حساب نکند بهتر است!...
joje_ordakkk1387
آنگاه که دستانم را دراز کردم، اما به جز سایهام چیزی ندیدم، باران گرفت!...
سایهام را برداشتهام بروم، چتر نمیخواهم بر سر بگیرم، گر گرفتهام! ببار ای باران! اما بیصدا!
بگذار خواب بمانند، ندیدند خاکسترم را!...
من اما همیشه به معجزههای کوچک اعتقاد دارم، خودم بارها دیدهام دستی
به خاکستر میخورد، طلا میشود...
ببار ای باران اما بیصدا...
joje_ordakkk1387
آسمان این شهر محل باریدن نیست...
سپیده دم اندیشه
آسمان که زرد میشود، دلم برای خودم تنگ میشود...
ارمین عبدلی
باید بروم دور شوم، دود شوم، دیر شده
جای من و دل اتاق تاریک شده
ارمین عبدلی
اینجا خیلی زود تغییر ذائقه میدهند! عسل هم که باشی در دهانشان
تلخ میشوی!...
بگذار هفت رنگ باشند یا اصلا هفتاد رنگ! تو آنقدر سفیدی که رنگی نشوی...
غصه نخور، پیر میشوی... آسان نیست فراموش کردن، اما تکرار سختتر است...
ارمین عبدلی
هی آدم!
یک روز صبح خوب شو!
یک روز صبح بیدار که میشوی، به هر کجا که میروی، خودت را هم بردار و ببر
یک روز صبح آیینه را ببخش و در جیبت بگذار...
با تو ام! با تو که با آیینهها قهری!
چند صباحی ست ندیدمت، سرسنگین شدهای!
با من هم؟!
ارمین عبدلی
گاهی که حواسمان نیست قسمتی از وجودمان را جا میگذاریم!...
و خیلی دیر میفهمیم بعضی شوخیها خندهدار نیستند!...
ارمین عبدلی
غصه نخور، پیر میشوی! پیرت میکنند... خورشید باش بر جهان بتاب...
ارمین عبدلی
به او میگفتم عوض شدن گاهی چه بیاندازه میتواند بیرحمانه و سخت باشد...
🐺😎🙂
شعرهایی که از دل برآمدند و روی سنگها نقش گرفتند
🐺😎🙂
با خودم لج کردم، من به دل بد کردم، من چرا عادت به رفتن کردم!
🐺😎🙂
رسیدن جادهی امن میخواهد!
🐺😎🙂
اما خوبیاش به این است که ساده عوض نشدم...
🐺😎🙂
من برای قد کشیدنم به تمام چیزهای با ارزشی که گوشه کنار خاطراتم جا گذاشتهام احتیاج دارم...
🐺😎🙂
تاوان بدی داد!
ابری که به جرم پوشاندن خورشید هر بهار گریست...
🐺😎🙂
کوچههای آشنا، ردپای دروغ... بوتیکهای روشن، دکههای شلوغ..
در حال مطالعه.....!
بگذار از تو بد بگویند! عادت کردهاند به خراب کردن!... تو نه! پلهای پشت سرشان را میگویم... تو نه! گیرم سر به زیر و چشم بپوشند از آسمان، مگر خورشید خاموش میشود؟
راحیل
آسان نیست فراموش کردن، اما تکرار سختتر است...
Sadaf
حجم
۴۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۷۵ صفحه
حجم
۴۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۷۵ صفحه
قیمت:
رایگان